Saturday, September 1, 2018

نوشته شخصی در مورد کار- ۲

از نو درباره کار مینویسم 

۱-  کار کردن با سایر فعالیت های انسانی یک مرز مشخصی داره . مرزی که من در اون ساعت های روزم رو در ازای پول مشخصی میفروشم . پولش خیلی از مشکلات (که هنوزحتا مشکل نیستن ) رو حل میکنه و امنیتﹺ سقف بالا سر و نونﹺشب رو میده بهم . 
کار کردن رو از سرگرمی باید جدا کرد. من با فیلم و نقاشی و کتاب سرگرم میشم. اما کسی برای انجام سرگرمی این پول خوب ماهانه رو نمیده بهم. ممکنه بتونم یکی دو تا تابلو در سال بفروشم. اما این مال وقتیه که سرگرمی اونقدر پیشرفت کرده که میتونه آرام آرام جای کار کردن رو بگیره. 

۲-  راستش یک چیز دیگه که این مدت خیلی فکرم رو مشغول کرد خوندن کتاب ناپدید شدن از نیکزاد نورپناه بود. در این داستان نویسنده مهاجرت معکوس میکنه و به دنیای کارمندی - نه -  میگه .مسیری که این آدم بعداز برگشتن به ایران و اتمام کارمندی طی کرد دقیقا همونی بود که من نمیخاستم انجام بدم. همون شرایط ذهنی که نمیخاستم توش قرار بگیرم.

داستان اون آدم مال خودش بود.. حسی که از کتاب گرفتم مال منه. حس اینکه آدمﹺ بیکار ساعت های زیادی برای بیکاری و بطالت داره. "ساعت هایی" که در دوران کارمندی اجباری حاضر بود  برای داشتن یک کم بیشتر از اونها هر کاری انجام بده. اما وقتی با روح بی کاری مواجه میشم میبینم که اون "ساعت ها" همچین هم ارزشمند نیستن .. وقتی نداریشون فریبنده و پرزرق و برقن. اما وقتی به داشته هات پشت پا میزنی تا به زمان بی نهایت برای خودت و کارایی که همیشه دوست دشتی انجام بدی برسی ناگهان ساعت ها تبدیل به تله میشن. تله هایی از جنس خود پرسش گری و زیر سوال بردن هر چیزی که در سی و چند سال گذشته ساختی. 

 شاید کسی پیدا بشه و بگه: نه بیکاری علاج دردهای ناشی از انجام کار های تکراری و اجباریه .. شاید برای اون آدم باشه .. برای من مثل روز روشنه که آدمی که من هستم با شروع بیکاری روزهای اول تمرکز میکنه رو خوشحالی و کارای مختلف. اما با گذشت زمان افکار منفی و خود پرسشگرانه مثل  قارچ های سمیّﹺ بعد بارون کلﹺ جنگلﹺ ذهنم رو پر میکنن. سمّشون جریان شاد و سیال ذهن رو مسموم میکنه و دیگه میشم کسی که خودش و مسیرش رو گم کرده. این جور مواقع نمیفهمم که راه حل چیه .. احتمالا فکر میکنم راه حل اینه که انسان کامل تر و بهتری بشم و سوال ها و چالش های روانی ام حل بشن. اما عجیب اینه که با مشغول شدن به یک فعالیت سازنده کل قارچ های سمی ناپدید میشن. و به جاشون درخت و بوته تمشک و گل در میاد. خیلی جالبه که راه حل اون چیزی نیست که به نظر میرسه هست.  

۳-  تو جریان آزاد گذاشتن فکرم ۲ تا الگوی کاری پیدا کردم که وقتی خودم رو میزارم جاشون خیلی احساس توانایی و لذت میکنم. یک جور انگار این درستشه. باید اینجوری باشه!
یکیشون دکتر الف- ه . فامیلی که خیلی تو زندگی خانوادگی ما نقشِ مهمی ایفا کرد. از حمایت هاش از باباوقت بستری بودن تا ماه ها بعد کمک به خواهرم برای پیدا کردن کار و همینطور اتفاق های بعدش. ضمن اینکه با خانومش و خانواده دکتر گ-  حمایت بی بدیلی از مادرم کردن در طی این سالها. این خوبی هاشون یک طرف. خود شخصیت دکتر الف یک طرف.

 دکتر الف- پست ریاست بیمارستان رو داشت وقتی پدرم بستری شد. یک مدیر با جدیت و سخت گیر که از هر پرسنل با در نظر گرفتن توانمندی ها و شرایطش مسوولیت خاص خودش رو انتظار داشت. از دربون تا پزشک بخش. با سخت گیری و رویه  خیلی جدی. هدف مشخص بود : "انجام کار به بهترین و بهینه ترین شکل ممکن" هدف این نبود که یک سری آدم دور هم خوش باشن و جک بگن بخندن. اما ضمن این هدف یک ارتباط انسانی بین آدم های مجموعه شکل گرفته بود. یک ارتباط انسانی حرفه ای در قالب هدف و برنامه ریزی کادر بیمارستان. جوری که محبت مدیر نسبت به اعضای مجموعه کلامی نبود اما اثرش خیلی بیشتر از جی جی بوجی و دورت بگردم بود. با در نظر گرفتن پیچیدگی های روابط و دوستی ها در ایران این خیلی چشمگیر بود برای من.

الگوی دوم، آقای اس، تو شرکت خودمونه و مدیر بخش رضایت مشتری ( کاستومر ستیسفکشن ). یک مرد با انرژی، هدفمند و متمرکز. در هر سخنرانی اول و آخر از اعضای تیمش با ذکر اسم جدا جدا تشکر میکنه. هدف دوباره همونه "انجام کارا بطور دقیق و درست و در کمترین زمان ممکن" اما ضمن اون تیمش یک جو پر از انرژی و شوخی و زنده ای داره. انگار که کار واقعن آسون تر میشه. حالا شاید نشه اما خب از بیرون اینجوری دیده میشه .. 
 این دو نفر از نظر شغلی برای من خیلی خیلی جذاب هستن. الان که نگاه میکنم میبینم رویه من کاملا طور دیگه ایه. "انجام کار با حد اقل تلاش و انتظار برای تمام شدن ساعت کاری و بدو بدو اومدن به خونه". انجام کاری که ازم خواسته شده نه کمتر و نه بیشتر. مسلما این رویه یک کارمند بی حوصله که دوست داره زود تر بره خونه است نه یک آدم با چشم و گوش باز که بهترین کار رو در بهینه ترین صورت انجام میده. 
به کارم که فکر میکنم نمیدونم بهترین صورت چیه ؟ یا بهینه یعنی چی . ایده ای ندارم . یعنی میتونم خیلی خوب انجام بدم کارم رو، اما بطور عادی و شهودی دورنما ندارم که مثلا روش یک چه برتری نسبت به روش دو داره. چطوری میشه بهترش کرد؟ کلا این گزارش ها در چه جهتی هدایت بشن که بیشترین بازده رو برای شرکت داشته باشن. نمودار ها در چه حالت خواناتر و بهتر مطلب رو انتقال میدن. الان این نمودار اصلا چی داره میگه؟ اصل حرفش چیه؟
چیز هایی که در ذهن من میپیچه اینه: اه حالم به هم میخوره ..  حالا چه فایده که این کار رو کردم ! الان حتما رییس یک ایرادی میگیره.. چکار کنم صداش در نیاد ؟ ساعت چنده؟ کی برم کافی ! با کی برم کافی .. 
به این نوشته ادامه خواهم دادم ..
-----

من این ها رو می نویسم تا ذهنم رو مرتب کنم. مینویسم که بتونم از این حال بد در بیام . در واقع خیلی دقیق نیست اما حدودش معلومه.  کمکم میکنه بهتر بفهمم میخام چی کار کنم و چطور خودم مانع رسیدن به هدف هام هستم. 

2 comments:

  1. چه قدر پروسه‌ی فکر کردنت باحاله...مثلا من تا حالا به الگوهای ذهنم درباره‌ی کار فکر نکرده بودم

    ReplyDelete
    Replies
    1. مرسی که میخونی :)
      میدونی وقتی می نویسم میتونم بهتر فکر کنم . اگه اینا تو سرم بود یک رشته کلاف در هم تنیده بود
      این ایده الگو خیلی رهایی بخشه

      Delete