Tuesday, November 10, 2009

I am a climber

خیلی‌ حرف دارم اما اگه بخوام همشو بنویسم خیلی‌ زیاد میشه.. یه دلیلش هم اینه که همچی‌ اینجا هنوز برام تازگی داره! به قول سمانه یک چیزی در آدم هست به نام ظرفیت خوشی‌ کردن! بعضی‌‌ها ظرفیتشو ندارن دیگه! یکیش همین سمانه

دیگه اینکه من اساسن دوست ندارم تقلید کنم و تازگی‌ها دارم یک وبلاگ رو مستمرا میخونم و هی‌ میترسم وقتی‌ مینویسم نوشته‌ام شبیه اون بشه.. یعنی‌ نمیترسم دارم می‌بینم که میشه،.. حتا حرف زدنم با خودم هم تحت تاثیر زبون نویسندهی وبلاگ مزبوره..

خلاصه من امروز اولین جلسه تمرین کوهنوردی در سالن که میشه صخره نوردی خودمون رو رفتم. میدونین اگه بخوام خیلی‌ فلسفی‌ به مساله نگاه نکنم.. اولین حسی که بهم دست داد این بود که چقد این صخره نوردی شبیه زندگی‌ من میمونه .. اینطوریه که هی‌ باید چارچنگولی به یک چیزی بچسبی و هی‌ روش راه بری بد هی‌ داری میفتی یکم اینور اونور میکنی‌ یک نقط کوچولویی پیدا میشه که ازش آویزون شی‌ .. چند میلی‌ ثانیه بعدش می‌فهمی که نمیتونی‌ خیلی‌ رو این نقط جدید بمونی و باید یکی‌ دیگه پیدا کنی‌.. اصلا باید مدام حرکت کنی‌ اگه وایسی میشی‌ شبیه یک سوسک که تو کمد رختخواب گیر کرده و در رو روش بستن!!!

دوست دارم هرچی‌ که مینویسم عکسش رو هم بذارم.. آدمی که جنبه نداره چرا باید دوربین بخره!

منتظرم سیامک آن بشه.

3 comments:

  1. یک صفحه طولانی برات نوشته بودم همش برید:(
    برات بعدا باز مینویسم>:<

    ReplyDelete
  2. علیک السلام
    هان یا شیخ بدان که ما را ناخاسته بروی منبر فرستادی. بس خطابه مان را به گوش عبرت بشنو!
    آره راست گفتی صخره نوردی مثل زندگیه. بهت بدرانه توصیه می کنم اگه تونستی حتما تو هوای آزادشم بری، سخت تره، ولی اون دیگه خود زندگیه!
    اولش وقتی بایینی یه عالمه شور و شوق داری که بری بالا. به سرعت راه میافتی. یکم میری بالا و با انگیزه با خودت هدفاتو مرور میکنی و با خوشحالی میری. کم کم با سختی های راه آشنا میشی ، یه تکنیکایی یاد میگیری و از آموخته هات خوشحالی ...
    این وسط یه چیزایی فدای یه چیزای دیگه میشن و تو با خودت فکر میکنی آیا ارزش داره؟ بعد خودتو راضی میکنی که آره ....
    بازم میری بالاتر. آدمای دیگه را میبینی که به سرعت دارن میرن بالا! یه وقتایی سعی میکنی ازشون جا نمونی. ولی به هر حال...
    بازم بالاتر، با خودت خلوت میکنی، در همین حین دستت ول میشه یه دفعه میترسی، نمیدونی چکار کنی. اما یه دفعه یکی بیدا میشه کمکت می کنه.
    خیالت راحت میشه.
    ادامه میدی، بالاتر
    هراز گاهی نگاهی به بالا میکنی میبینی هنوز اول راهی، خیلی مونده...به بایین نگاهی میندازی و به خودت دلداری میدی که نه ،خوب اومدم. اما تو دلت یه چیزیه که مرددت میکنه.
    تو راه هر بار خسته میشی یا دستت ول میشه یا باهات توان نداره، بالاخره اطرافیان کمکت میکنن تا ادامه بدی. اما همشون تا جایی که مسیرشون باهات یکیه همراهتن!!!!!(قال سمان!!-:))
    اما تو یه آدم مستقلی!به خودت اجازه نمیدی راه دیگران را بگیری و بری. باید تمرکز کنی! هدفتو بازیافت!! :-) کنی.
    و در نهایت به اون معجزه ای که خودت گفتی برسی. هان؟؟؟؟
    ....
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    دنبال چی هستی دیگه؟؟
    تموم شد،دیدی چه زود به سعادت ابدی رسیدی؟ البته باز هم اگه سخت نگیری 

    ReplyDelete
  3. سمانه رضوانی خوب نصیحت میکنی‌..نمیدونستم.. تو فیلسوف بودی ها؟ من که این همه که فکر نکردم که.. همشم هی‌ داشتم میفتادم. دیوار ما هم اصلا ارتفاع نداشت فقط هنر این بود مس عنکبوت بهش بچسبی..هی‌ کاملا فلکسیبل به سمت چپ و راست حرکت کنی‌..تا ۵۰ سانت می‌رفتم بالا از ترس میمردم هیچ کی‌ هم کمک نمیکرد.. طنابی هم در کار نبود.. من نمیدونم چرا بعضی‌ چیزا دنبال من میاد.. یکیش همین ورزش‌های خشن.. زنجان که اومدم زرتی تورو دیدم.. بعدشم تکواندو !! اینجا هم که این مرتیکه مارو ورداشت برد ...خدای محترمی که در آسمان نشستی فرنی می‌خوری، لطفا مارا به راه‌های لطیف تری هدایت فرما . ما دلمان ظرافت بیشتری می‌خواهد.

    ReplyDelete