صبح ۷:۳۰ زدم بیرون هوا هنوز آبی تیره بود.. سرد و تاریک ... امروز اولین برف زمستون امسال نشست رو زمین و من با سحر خیزی به استقبالش رفتم. داشتم بید بید تو سرما میلرزیدم به خودم گفتم این یک نشانه است برای آنها که نمیفهمند. و لبخند فاضلانه زدم. معلوم شد که چه به سر شکم من اومده بود. مسمومیت گرفتم.میدونین از کجا فهمیدم..دیشب یک ساعت در توالت مشغول برون ریزی درد ناک بودم. خوب که شدم. از خوشی خوابم نمیبرد. احساس کردم حالا دیگه مساله حل شده. امروز تو مصاحبه امنیتی، یک لیستی رو پر کردم که ۹ برگ بود و در هر برگ اسم ۱۸ تا گروه تروریستی رو نوشته بودن که آیا من باهاشون هم کاری میکنم یا نه.. آخرین گروه فرهنگی که عضوش شدم چی بود؟ یاریگران؟ خندم گرفته بود. هی به سوفیا میگفتم چه اسمهایی دارن اینا.. بهش گفتم اینقدر علامت زدم نه.. نه.. احساس سیب زمینی بودن میکنم. الان افیسم. جینگلی برنامه خودشو داده که ازش استفاده کنم. بالغ بر ۲۰۰۰ خطه و واقعا برنامه شی گراست!!! (object oriented) بهش گفتم بلد نیستم.. نمیدونم برنامت چی کار میکنه.. با همون لحن بیتفاوت آروم گفت.. وقتی منتظری برنامه ران شه بشین بخونش ببین چیه.. من کنار جینگلی احساس امنیت میکنم. از وقتی امدیم آفیس جدید خیلی ازش دور شدم.. کاش دوباره برم خونشون با زنش غذاهای چینی بپزیم...
Friday, November 26, 2010
Friday morning
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
نگران کامپیوترم هستم. حرکات ریقویی از خودش نشون میده. این جوری نبود هیچ وقت. این سگی که تو این خونه هست آدم رو عاشق خودش میکنه بسکه میفهمه !...
-
سلام من برگشتم، هنوز شادم، هنوز پوست تنم از خوشی پره، هنوز سردرد خلأ نیومده سراغم، من وارد مرحلهٔ جدیدی شدم که وقتی آدمها برای بار دوم به...
-
امروز منو گول زد، صبح که پا شدم ساعت ۷:۴۰ بود خواستم بخوابم که یهو صدام کرد گفت ببین چقدر آسمون آبیه.. حیف نیس بگیری بخوابی.. بد دیدم راس می...
No comments:
Post a Comment