Friday, November 26, 2010

Friday morning

صبح ۷:۳۰ زدم بیرون هوا هنوز آبی تیره بود.. سرد و تاریک ... امروز اولین برف زمستون امسال نشست رو زمین و من با سحر خیزی به استقبالش رفتم. داشتم بید بید تو سرما میلرزیدم به خودم گفتم این یک نشانه است برای آنها که نمیفهمند. و لبخند فاضلانه زدم.

معلوم شد که چه به سر شکم من اومده بود. مسمومیت گرفتم.میدونین از کجا فهمیدم..دیشب یک ساعت در توالت مشغول برون ریزی درد ناک بودم.

خوب که شدم. از خوشی‌ خوابم نمیبرد. احساس کردم حالا دیگه مساله حل شده.

امروز تو مصاحبه امنیتی، یک لیستی‌ رو پر کردم که ۹ برگ بود و در هر برگ اسم ۱۸ تا گروه تروریستی رو نوشته بودن که آیا من باهاشون هم کاری می‌کنم یا نه..

آخرین گروه فرهنگی‌ که عضوش شدم چی‌ بود؟ یاریگران؟ خندم گرفته بود. هی‌ به سوفیا می‌گفتم چه اسم‌هایی‌ دارن اینا.. بهش گفتم اینقدر علامت زدم نه.. نه.. احساس سیب زمینی‌ بودن می‌کنم.

الان افیسم. جینگلی برنامه خودشو داده که ازش استفاده کنم. بالغ بر ۲۰۰۰ خطه و واقعا برنامه شی‌ گراست!!! (object oriented)

بهش گفتم بلد نیستم.. نمیدونم برنامت چی‌ کار میکنه.. با همون لحن بی‌تفاوت آروم گفت.. وقتی‌ منتظری برنامه ران شه بشین بخونش ببین چیه..

من کنار جینگلی احساس امنیت می‌کنم. از وقتی‌ امدیم آفیس جدید خیلی‌ ازش دور شدم.. کاش دوباره برم خونشون با زنش غذاهای چینی‌ بپزیم...

No comments:

Post a Comment