امروز یه کاری کردم که هنوز عذاب وجدان دارم..
راستش امروز نرفتم آفیس که تو خونه کار کنم. به توماس هم مسیج دادم که من خونه کار میکنم ، اون هم گفت مرسی که خبر دادی!! منم مثل ی دانشجوی وظیفه شناس نشستم پای کامپیوتر اما اصلآ نتونستم تمرکز کنم.. همش بازی کردم.. هی منتظر شدم از سمان خبر برسه.. آخرش دیگه ساعت کاری که تموم شد یهو احساس راحتی کردم.. که اخ جون اون روح آزارنده که از صبح بالا سرم هی میگف الان داری وقتتو هدر میدی با تموم شدن ساعت کاری یهو غیب شد !!
خلاصه این جوری نمیشه .. آدم یه تعهدی داره نسبت به کار.. راستش الان نه توماس نه هیچ زور دیگهی ندارم بالا سرم.. تنها چیزیکه غصه دارم میکنه اینه که سرعتم خیلی کمه.. نه اینکه کارا زیاد یا سخت باشه.. من روزانه به تور مفید ۳-۴ ساعت کار میکنم.. و ۱ شنبه ۳ شنبه ها هم که کلاس زبان دارم میشه ۲-۳ ساعت !! آخه هیچ کس نمیگه من کندم.. اما فقط خودم میدونم چقد دارم لفتش میدم..
نمیخام.. میدونی ایده ال من چیه ؟ من دوست دارم اونقد کارم برام جذاب باشه که حتا آخر هفته ها بشینم یکی ۲ ساعت بهش فک کنم .. ببینم چجوری بهتر میشه .. اصلا دارم چیکار میکنم..
امروز تمام روز منتظر بودم از سمانه ی خبری برسه .. امروز صبح رسید ایتالیا و تا الان دیگه باید رسیده باشه تریست .. رفته واسه ورک شاپ اپتیک سه هفته اونجا و با یک برنامه ریزی جسورانه قراره ۲ هفته هم بیاد برلین ..
من از وقتی این برنامه رو ریختیم تا الان هر جا که رفتم و هرچیز تازه ای دیدم نوشتم تو لیستم که با سمانه دوباره اون ها رو تجربه کنیم .. اندازه اینکه خودم میخاستم برم خارج هیجان دارم واسه اومدنش.. حتا گفتم خرید سوپر مارکت هم نمیرم ک سمان بیاد با هم بریم..
قراره بیاد ۲ هفته با من زندگی کنه.. بیاد آفیس.. بریم پیاده روی.. بریم سینما.. بار .. رستوران چینی.. رستوران آفریقایی.. بریم گی بار.. بریم اون کتاب فروشیه ک تا نصفه شب بازه و مبلای گنده داره.. بریم پارک های پتسدام رو بگردیم.. جاهای دیدنی برلین رو نشونش بدم ... من دوست دارم سمانه همه چیزای زندگی منو بشناسه و ازشون تصویر داشته باشه.. همه آدم های تازه زندگیمو ببینه.. باهاشون معاشرت کنه.. ببینه که پس فردا ی چیزی تو این وبلاگ خوند یادش بیاد قیافش .. رنگش.. بوش ..مزش.. شکلش چجوری بود .. ازش خاطره بسازه.. نمیدونم..
این از اومدن سمانه که اتفاق مهم الان زندگی منه..
الان میخام برم فکر کنم آخر هفته چه کار هیجان انگیزی میتونم بکنم ..
راستش امروز نرفتم آفیس که تو خونه کار کنم. به توماس هم مسیج دادم که من خونه کار میکنم ، اون هم گفت مرسی که خبر دادی!! منم مثل ی دانشجوی وظیفه شناس نشستم پای کامپیوتر اما اصلآ نتونستم تمرکز کنم.. همش بازی کردم.. هی منتظر شدم از سمان خبر برسه.. آخرش دیگه ساعت کاری که تموم شد یهو احساس راحتی کردم.. که اخ جون اون روح آزارنده که از صبح بالا سرم هی میگف الان داری وقتتو هدر میدی با تموم شدن ساعت کاری یهو غیب شد !!
خلاصه این جوری نمیشه .. آدم یه تعهدی داره نسبت به کار.. راستش الان نه توماس نه هیچ زور دیگهی ندارم بالا سرم.. تنها چیزیکه غصه دارم میکنه اینه که سرعتم خیلی کمه.. نه اینکه کارا زیاد یا سخت باشه.. من روزانه به تور مفید ۳-۴ ساعت کار میکنم.. و ۱ شنبه ۳ شنبه ها هم که کلاس زبان دارم میشه ۲-۳ ساعت !! آخه هیچ کس نمیگه من کندم.. اما فقط خودم میدونم چقد دارم لفتش میدم..
نمیخام.. میدونی ایده ال من چیه ؟ من دوست دارم اونقد کارم برام جذاب باشه که حتا آخر هفته ها بشینم یکی ۲ ساعت بهش فک کنم .. ببینم چجوری بهتر میشه .. اصلا دارم چیکار میکنم..
امروز تمام روز منتظر بودم از سمانه ی خبری برسه .. امروز صبح رسید ایتالیا و تا الان دیگه باید رسیده باشه تریست .. رفته واسه ورک شاپ اپتیک سه هفته اونجا و با یک برنامه ریزی جسورانه قراره ۲ هفته هم بیاد برلین ..
من از وقتی این برنامه رو ریختیم تا الان هر جا که رفتم و هرچیز تازه ای دیدم نوشتم تو لیستم که با سمانه دوباره اون ها رو تجربه کنیم .. اندازه اینکه خودم میخاستم برم خارج هیجان دارم واسه اومدنش.. حتا گفتم خرید سوپر مارکت هم نمیرم ک سمان بیاد با هم بریم..
قراره بیاد ۲ هفته با من زندگی کنه.. بیاد آفیس.. بریم پیاده روی.. بریم سینما.. بار .. رستوران چینی.. رستوران آفریقایی.. بریم گی بار.. بریم اون کتاب فروشیه ک تا نصفه شب بازه و مبلای گنده داره.. بریم پارک های پتسدام رو بگردیم.. جاهای دیدنی برلین رو نشونش بدم ... من دوست دارم سمانه همه چیزای زندگی منو بشناسه و ازشون تصویر داشته باشه.. همه آدم های تازه زندگیمو ببینه.. باهاشون معاشرت کنه.. ببینه که پس فردا ی چیزی تو این وبلاگ خوند یادش بیاد قیافش .. رنگش.. بوش ..مزش.. شکلش چجوری بود .. ازش خاطره بسازه.. نمیدونم..
این از اومدن سمانه که اتفاق مهم الان زندگی منه..
الان میخام برم فکر کنم آخر هفته چه کار هیجان انگیزی میتونم بکنم ..
هااااااااااااااااااااا شیخ اینقدر بیتابی نکن ما میایم، باور کن، زود! :)
ReplyDelete