دیشب دوباره رفتم اونجا.
دخترک داشت میرقصید
لیوان شیرین قرمز نوشیدنیش تو دستش بود..
لباس هاش همه پسرونه .
بی هیچ حرفی رفتم باهاش رقصیدم
یادش بود منو
گفت پایین دیدمت
برای من زیادی خوب بودی
حرف زدیم
خندیدم .
بوسیدیم
گفتم بیا یه قدمی با هم بزنیم
گفت تصمیم با تو . من پایه ام
سکوت کردم
با خودم فکر کردم مرد زندگیم
بهونه ی من برار فرار از این واقعیته
بی هیچ حرفی به خودم زل زدم.
دیدم که هنوز ته وجودم میترسم .. شرم دارم ..
ته وجودم میخام که باور کنم
این طوری نیستم،
حسی به هیچ دختری ندارم
اما همچنان خواب میبینم
هم چنان پای ثابت فانتزی هام زن ها هستند
چشمام رو بستم.
بی هیچ فکری
به دخترک گفتم بیا با من
*
تمام مدت سبک بودم..
بدون شرم
بدون احساس گناه نسبت به مرد
بدون ترس..
*
زود تر از من بیدار شد
صبح
تشنه بود
من نیمه بیدار بودم
تاکسی گرفت
خداحافظی کرد
رفت
بکارت من رو
با خودش برد
*
همه دی شب رو
برای مرد نوشتم
*
خواب دیدم
همه حیوانات وحشی جنگل
در قفس بودند
کسی در قفس ها رو باز کرد
و همه حیوان ها وحشیانه
اسب ها
خرس ها
همه آزاد ، خشمگین وحشیانه میدویدند
*
ino khodet neveshti?
ReplyDeletekheili ghashang bood azizam...
کابوس شبانه ام.....
ReplyDelete