Tuesday, August 9, 2011

دو روز در بوستون


الان نشستم تو آفیس و یک یاداشت محبت آمیزی از یک فرد ناشناس دریاف کردم که گفته دلش برام تنگ شده
سر صبحی نیشم باز شد . فک میکنم کار نینا همون دختر کارشناسیه است که با دیگو تابستون کار میکنه
اهم. از سفر بگم.
من رفتم دیدن بوستون ودوست هام.  موفق به دیدن چند تا شون نشدم و چند تا دوست تازه پیدا کردم .. شنبه ظهر
تا رسیدم ترمینال نیما اومد دنبالم. با هم رفتیم یک ناهار هندی نا محدود خوردیم. نیما بزرگ شده بود نسبت به ۴ سال پیش .. نیما و محمد هم خونه اند. اما محمد رفته بود ایران . من هی فک میکردم اه ه همه آدم های جهان به هم وصل هستند که ..خونه نیما خیلی نزدیک به دانشگاه هاروارد بود .. پیاده میشد ده پونزده  دقیقه
بعد ناهار از تو محوطه هاروارد رفتیم خونه نیما .منطقه هاروارد اصولا اروپایی بود از نظر معماری، انگار که داری تو یک دانشگاه مثل برلین قدم میزنی، ساختمون های قشنگ با اجر های قرمز. به یاد شریف که  اجراش قرمز بود..
عصر رسیدیم خونه و من از شدت خستگی یکی دو ساعت خوابیدم. شب نیما به مناسبت تولدش دوستانش رو دعوت کرد دور پل هاروارد جم شن. نمیدونستم تولدش همین روزا بود..

پل هاروارد. (میگن صحنه آخر فیلم لاو استوری رو در روی این پل فیلمبرداری کردند.)

آدم هایی که اومدند اغلب شریفی بودند. برق و مکانیک. من به قیافه یکی دوتاشون رو میشناختم. خیلی صحبت های خوبی کردیم ،. فکر میکنم بیرون اومدن از جو شریف خیلی رو همه تاثیر داره. یکی از پسر ها که برقی بود و هاروارد پست داک میگذروند کلی از خاطراتش تو دانشکده برق تعریف میکرد ومیگفت چقد رقابت میکردند و چقد شاگردای حل تمرینش رو شکنجه میکردند .. تاکید میکرد که فضای اون موقه اون جوری بود .. جو بود.. بعد هی ما  بهش میگفتیم نمی بخشیمت.هی اون توبه میکرد..هه هه .. با مهمونا قدم زدیم به خونه نیما.. کلی هم صحبت کردیم راجه به دنیا و زندگی و خانواده هامون که ایران ولشون کردیم واحساس مسوولیتمون گفتیم.. خوش حال شدم که فقط من نیستم این حس رو دارم .. بعد هم کلی راجه به دانشکده فیزیک و دکتر هدایتی و دیگر استادها  حرف زدیم. یک فضایی بود که من مدت ها توش نبودم..
یک زوج امریکایی هم بودندن که اصالت پسره مال سمرقند بود .. قیافه اش بلوند بود یعنی آدم حدس میزد اصلش اروپایی باشه .. خلاصه میگفت مامانش فارسی حرف میزنه و کلی شاعر ها و ادبیات و جامعه ما رو میشناخت..
.. حدود ۱-۲ همه رفتند و من مثل جنازه ها خوابیدم
فرداش از صبح تا ظهر بارون بارید . من به نیما گفتم مغلوب نشیم.. تو بارون راه افتادیم رفتیم دوباره محوطه دانشگاه رو قدم زدن..



کتابخونه هاروارد که علم جهان درش جمع شده .. هیه 
 نیما کلی تاریخ امریکای قبل از جنگ جهانی  رو برام تعریف کرد..در سال  ۱۷۰۰ امریکا از انگلیس استقلال پیدا میکنه و بعد از اون درگیر یک سری جنگ داخلی بین مناطق شمالی و جنوبی میشه. شمالی ها مخالف برده داری و موافق اقتصاد آزاد بودند و جنوبی ها موافق برده داری. خلاصه این جنگها چندین سال طول میکشه و آدم های زیادی کشته و شکنجه میشدن .. در نهایت شمال امریکا پیروز میشه. بعد از اون امریکا شروع  میکنه از نظر نظامی و اقتصادی قوی شدن و بعد جنگ جهانی اول پیش میاد..
در۱۰۰ سال گذشته خیلی اتفاق های مهمی افتاده..  ۲ تا جنگ جهانی رو بشر پشت سر گذشته و اینهمه از نظر تکنولوژی قوی شده و به بم-ب ات-می هم دست پیدا کرد.. بعد هم کامپیوتر و ارتباطات این همه گسترده شد..
 همه این حرف ها رو در زیر بارون شدید زدیم. کفش من خیس شد و مجبور شدم از پام درش بیارم. اونقدر کف خیابون تمیز بود که خیلی هم بهم کیف داد زیر بارون گرم تابستون پا برهنه تو آب ها راه برم.. 


بوستون شهر دانشجوهاست، اکثر آدم هاش جوون هستند. ۴ تا دانشگاه داره: هاروارد، ام ای تی، دانشگاه بوستون و دانشگاه نورث ایسترن.  شهر تمیز و مرتبه. اکثر جمئیتش سفید پوست و جوونن .. بر خلاف فیلادلفیا که  جمئیتش اکثرا سیاه و چینی هستند. تو بوستون آدمها خیلی لاغر ترند یعنی از اون چاق هایی که تو فیلادلفیا زیاد بود اونجا خبری نبود. شهر قشنگ بود و من رو خیلی به یاد برلین و اروپا انداخت.




اینجور که معلومه هر ایالت امریکا با اون یکی خیلی فرق داره . الان من به این نتیجه رسیدم که همه جای امریکا خیلی بد نیست . گداها  و آدم های فقیر و معتاد هایی که تو فیلی خیلی زیادن اونجا کمتر به چشم میومدند .. دوچرخه سواری اونجا رایج تره .. اینجا تو فیلی حتا دانشجوهای سال اول هم با ماشین میان. خیلی خیلی فرهنگ ماشین رواج داره.. اونقد که اصلن به مترو ها و قطار ها رسیدگی نمیکنن ..البته قطار های نیویورک و بوستون وضع بهتری داشتند.
فک میکنم من افتادم یکی از جاهای داغون امریکا..
عصر دیروز بارون بند اومد و ما در یک تور دوچرخه سواری ۳ ساعته همه جای شهر رو گشتیم. از کنار دانشگاه های بلند آوازه با شادی گذشتیم. من بهم کیف میداد که دانشجوی اونجا نیستم و اون همه کار سخت لازم نیست بکنم .. یعنی خیلی راضی بودم از خودم. مرکز شهر یک سری ساختمون عظیم الجسته داشت. فکر میکنم این نماد شهر های امریکاییه که ساختمون های خیلی عظیم  در هر شهر میسازند . مرکز شهر یک ترکیبی بود از آرامش و دنجی شهر های اروپایی و عظمت ساختمون های امریکایی .. یعنی انگار همون برلین رو کش بیاری دار راستای عمودی ..  

شب که رسیدیم خونه من مثل جنازه افتادم تو کاناپه ..و زود خوابیدم . قبل خواب یک صفحه نامه به مامانم نوشتم.. که خیلی لازم بود ...
صبح دیروز خودم تنهایی رفتم دوباره پیاده روی کردم به مدت ۲ ساعت و بدم سوار اتوبوس شدم برگشتم فیلی ،
تو راه هم اصلا خوابم نبرد بسکه سرد بود داشتم یخ میزدم.. در تابستون تو اوتوبوس از سرما نمیشه خوابید در زمستون از گرما !
نیما خیلی بزرگ شده بود. آروم و منطقی و محکم. راضی بود از زندگیش و درساش .. از زندگی مستقلش .  خونه اشون هم خیلی شیک بود و پیانو داشتند.... بله استقلال چیزیه که به آدم قدرت و استحکام میده .. و من همیشه اعتقاد داشتم خوابگاهی ها در این زمینه از تهرانی ها یک قدم جلو تربودند.
این هم مسجد امام بوستون !!
و جشن درمنطقه ایتالیایی ها نمیدونم به چه مناسبتی 
فک کنم خیلی شد
تا یادم نرفته ..
پیوست۱: داشتند از کردیت کارتم به صورت اینترنتی دزدی میکردند.. که خوشبختانه بانک فهمید و کارتم رو بست و پول ها رو برگردوند. چون من روزانه بیشتر از ۵۰۰ تا  نمیتونم از حسابم بردارم و دزده بعد از گرفتن ۲۰۰ تا یهو ۵۰۰۰ تا خواست برداره . فلن که کارتم بسته شده و پولی هم از حسابم کم نشده .. اینم از مشکلاتی که تو امریکا زیاد پیش میاد ..
پیوست ۲: یک فکر هایی هم کردم که نمیتونم اینجا بنویسم .. خصوصی به بعضی هاتون میگم..
دیگه همینا.
روز خوش 

1 comment: