الف . من فهمیدم که گاهی وقتی بدم کمتر مینویستم. امروز صبح بیدار شدم در حالی که دیشب بعد مدت ها برای اولین بار خواب مرگ بابا رو ندیدم. هر شب .. با اینکه در تمام روز حالم رو خوب نگه میداشتم شب خواب میدیدم که بابا مرده با غم عظیمی که مرگ (نابودی مطلق در خواب ) تو دل من میگذاشت ..
البته اینکه میگم خودم رو خوب نگه میدارم معنی اش اینه که هر موقع یادش افتادم .. تو آفیس.. تو قطار.. تو خیابون سرد .. تو مغازه .. هر جا راحت میزارم گریه ام بیاد.. بعد از آدم ها آروم دور میشم که کسی نبینه .. یک سوگواری آرومی در جریانه هر روز
ب. دیشب قبل خواب برای بار اول بعد از مردن بابا با پسره درباره مردن حرف زدم. اصلا برای بار اول از احساسم براش گفتم. در تمام روز های گذشته اونو سهیم نکردم تو غم هام .. در تمام روز های گذشته حس کردم که تنهام در این کشور دور.. تنهایی دارم بار غم از دست دادن رو با خودم میکشیدم. بار پر گریه ای بود..
اصلا گاهی همه چیز گریه دار بود... حرف های آدم ها .. برنامه ها.. فیلم ها.. پیاده روی .. حتا شادی ..درس .. همه چی گریه آدم رو در میاورد .. الان کم تره .. البته هنوز هست ..
یاد حرف دکترم افتادم. یک پزشک ایرانی هست هر وقت سرما می خورم میرم پیشش .. میگفت.. مهم نیست باور تو در مورد جهان چیه. مهم نیست به چی اعتقاد داری.. چند سال میخای زندگی کنی.. باید بعضی وقت ها کاری کنی که کمتر سخت بگذره. جوری فکر کنی که آروم تر باشی ..
پ. دیشب به واکنش های مامانی به اتفاق ها فکر میکردم.. مامانی جوری با ما رفتار میکرد انگار که جهان امن و بی انتهاست و همه اتفاق های بد زود تموم میشند . ی جوری که خیال آدم راحت بود .. خودش هم آدم خیال راحتی بود ..
ت. دیشب آروم خوابیدم . خواب دیدم یک خونه شلوغی هست که من توش میخام یک بچه کوچکی رو بخوابونم . بعد یه جای خلوتی پیدا کردم. یه کتاب دستم بود.. رفتم و بچه رو خوابوندم . یک عالمه خواب دیدم که تو هیچ کدومش کسی نمرد.. اندوه نا متناهی نداشت خواب هام.. نمیدونی چقدر این آروم ام میکنه امروز..
البته اینکه میگم خودم رو خوب نگه میدارم معنی اش اینه که هر موقع یادش افتادم .. تو آفیس.. تو قطار.. تو خیابون سرد .. تو مغازه .. هر جا راحت میزارم گریه ام بیاد.. بعد از آدم ها آروم دور میشم که کسی نبینه .. یک سوگواری آرومی در جریانه هر روز
ب. دیشب قبل خواب برای بار اول بعد از مردن بابا با پسره درباره مردن حرف زدم. اصلا برای بار اول از احساسم براش گفتم. در تمام روز های گذشته اونو سهیم نکردم تو غم هام .. در تمام روز های گذشته حس کردم که تنهام در این کشور دور.. تنهایی دارم بار غم از دست دادن رو با خودم میکشیدم. بار پر گریه ای بود..
اصلا گاهی همه چیز گریه دار بود... حرف های آدم ها .. برنامه ها.. فیلم ها.. پیاده روی .. حتا شادی ..درس .. همه چی گریه آدم رو در میاورد .. الان کم تره .. البته هنوز هست ..
یاد حرف دکترم افتادم. یک پزشک ایرانی هست هر وقت سرما می خورم میرم پیشش .. میگفت.. مهم نیست باور تو در مورد جهان چیه. مهم نیست به چی اعتقاد داری.. چند سال میخای زندگی کنی.. باید بعضی وقت ها کاری کنی که کمتر سخت بگذره. جوری فکر کنی که آروم تر باشی ..
پ. دیشب به واکنش های مامانی به اتفاق ها فکر میکردم.. مامانی جوری با ما رفتار میکرد انگار که جهان امن و بی انتهاست و همه اتفاق های بد زود تموم میشند . ی جوری که خیال آدم راحت بود .. خودش هم آدم خیال راحتی بود ..
ت. دیشب آروم خوابیدم . خواب دیدم یک خونه شلوغی هست که من توش میخام یک بچه کوچکی رو بخوابونم . بعد یه جای خلوتی پیدا کردم. یه کتاب دستم بود.. رفتم و بچه رو خوابوندم . یک عالمه خواب دیدم که تو هیچ کدومش کسی نمرد.. اندوه نا متناهی نداشت خواب هام.. نمیدونی چقدر این آروم ام میکنه امروز..
No comments:
Post a Comment