Wednesday, February 29, 2012

بعد از اسباب کشی و پوکر و شلم

دوست دارم برگردم روزمره هام رو بنویسم . دلم برای خودم تو نوشته هام تنگ شده .
به دلتنگی برای بابا عادت کردم . گفته بودم با قم شدید نمیتونم زندگی کنم. باید چیز آرومی از توی غمم در بعد تا من آروم بشم .
با پسره به طور آرامی زندگی میکنیم . قانون اینکه سر دلگیری هام هر روز دعوا نکنم --و چیزی که بار ها دربارش اش هر دومون حرف هامون رو زدیم رو هی بالا نیارم چون خودم گناه دارم هی دردم بیاد-- رو چند بار بعد اینکه وضع  کردم شکوندم. اما کماکان بهش عمل کردم. بلا خره گذشت  زمان کمک کرد. (هی دیدین میگن کمک میکنه .. واقعا کرد )
من یک اسباب کشی کردم به خونه جدید . دیگه ۲ خانه ای زندگی نمی کنیم. دیگه یک سقف بیشتر نداریم تا زیرش زندگی کنیم و این یکم ترسناکه. هنوز شروع نشده احساس عمیق خانواده دارم و ۲-۳ تا صحبت جدی سر چیزای مختلف کردیم . اینجا اینو نزار .. زرفاای آشپز خونه، رنگ زشت پرده خونه .. اینا دیگه .. میگن اختلاف سلیقه ..
این روزا ۲ تا مهلت تحویل دارم . یکیش برای تحویل آخرین تغیرات مقاله ای که نوشتیم از پروژه اولمون و دومی آماده کردن سمینارم برای ۳ هفته دیگه .
امروز بعد از یک آخر هفته اسباب کشی پریود شدم و نشستم خونه . قول دادم کار کنم. حالا یک کارایی هم کردم.
ناهار هم لوبیا پلو پختم . مایه اش آماده بود تو فریزر، ریختم تو پلو پز. اصلا این خیلی کار خوبی که آدم مایه غذا ها رو آماده کنه بزاره فریزر ..
نگرانی هام دارند تغیر ماهیت میدند . حالا بیشتر مینویسم .. دوست ندارم الان کار هام رو الکی زیاد کنم.
دو تا بازی مهم یاد گرفتم . دو شب آخر هفته وست اسباب کشی با دوستان شلم و پوکر بازی کردم. بسیار لذت بردم. من هیچ وقت تو زندگیم ورق بازی نکرده بودم. پام به دنیای جدیدی باز شده. دنیای احتمال و تفکر با هم . 

No comments:

Post a Comment