ظهر یک شنبه است
دوست دارم از تک تک لحظه هاش آرامش بگیرم .
امروز مال منه . دلم نمیخواد با کسی قسمتش کنم . دلم نمی خواد برم با آدم ها معاشرت کنم. دلم میخواد فقط بشینم کارا ی آروم خونه کنم، برای اون کارایی که تمام هفته عقب انداختم ، دلم می خواد یکم این بهم ریخته گی ها رو سر و سامون بدم .. یکم آشپزی کنم . یکم هم فکر کنم به آینده ام بدون هراس . دوست دارم حتا یکم طراحی کنم ..
صبح از تو تخت چشمم رو که باز کردم گشنه ام بود.. دلم میخواد امروز یک عالمه طولانی باشه تا یک عالمه ازش استفاده کنم.
احتیاج دارم که دوری کنم از آدم ها. یکم کار کنم که شروع دوشنبه برام سخت نباشه .. آخه هر چی بیشتر آخر هفته از کار قطع میکنم دو شنبه سخت تر روزم شروع میشه . بیشتر ازم انرژی میگیره .
بهر حال .. الان کارول اسمس زد که بریم شنا. این هم حرفیه. این همه برنامه ایه . هر چند خیلی در تناسب با تنهایی جویی امروز من نیس .
من دارم فراز هایی از خودم و شخصیت کاری خودم کشف میکنم که قبلا برام نا شناخته بود . من یک آدمی هستم که تو جزییات غرق میشم و فهم مساله از بالا رو در درجه دوم اهمیت قرار میدم . بعد اینقدر جزئیات رو ادامه میدم تا مساله حل بشه . بعد میبینم تهش اون جواب که دنبالش میگشتیم پیدا شده . این راضی کننده است . اما اگه اون وسط کار ازم بپرسی که چرا داری این کار رو میکنی همون صورت مساله رو تکرار میکنم . بعد اگه یکی خیلی گیر بده میبوینم که جوابی ندارم . بعد شک میکنم نکنه نمیفهمم دا رم چیکار میکنم .. شاید عادی باشه . اما ی چیزی هست که میدونم خوب نیست. گاهی خودم چشمم رو میبندم و به کل سوال کاری ندارم.. میزنم به اون راه ..
برم امروزم رو ساعت به ساعت زندگی کنم. (با اینکه یکم بهونه گیرم سر اینکه باید امروز به بهترین صورت بگذره و خوب این همیشه خیلی امکان پذیر نیست . حالا ببینیم چی میشه )
دوست دارم از تک تک لحظه هاش آرامش بگیرم .
امروز مال منه . دلم نمیخواد با کسی قسمتش کنم . دلم نمی خواد برم با آدم ها معاشرت کنم. دلم میخواد فقط بشینم کارا ی آروم خونه کنم، برای اون کارایی که تمام هفته عقب انداختم ، دلم می خواد یکم این بهم ریخته گی ها رو سر و سامون بدم .. یکم آشپزی کنم . یکم هم فکر کنم به آینده ام بدون هراس . دوست دارم حتا یکم طراحی کنم ..
صبح از تو تخت چشمم رو که باز کردم گشنه ام بود.. دلم میخواد امروز یک عالمه طولانی باشه تا یک عالمه ازش استفاده کنم.
احتیاج دارم که دوری کنم از آدم ها. یکم کار کنم که شروع دوشنبه برام سخت نباشه .. آخه هر چی بیشتر آخر هفته از کار قطع میکنم دو شنبه سخت تر روزم شروع میشه . بیشتر ازم انرژی میگیره .
بهر حال .. الان کارول اسمس زد که بریم شنا. این هم حرفیه. این همه برنامه ایه . هر چند خیلی در تناسب با تنهایی جویی امروز من نیس .
من دارم فراز هایی از خودم و شخصیت کاری خودم کشف میکنم که قبلا برام نا شناخته بود . من یک آدمی هستم که تو جزییات غرق میشم و فهم مساله از بالا رو در درجه دوم اهمیت قرار میدم . بعد اینقدر جزئیات رو ادامه میدم تا مساله حل بشه . بعد میبینم تهش اون جواب که دنبالش میگشتیم پیدا شده . این راضی کننده است . اما اگه اون وسط کار ازم بپرسی که چرا داری این کار رو میکنی همون صورت مساله رو تکرار میکنم . بعد اگه یکی خیلی گیر بده میبوینم که جوابی ندارم . بعد شک میکنم نکنه نمیفهمم دا رم چیکار میکنم .. شاید عادی باشه . اما ی چیزی هست که میدونم خوب نیست. گاهی خودم چشمم رو میبندم و به کل سوال کاری ندارم.. میزنم به اون راه ..
برم امروزم رو ساعت به ساعت زندگی کنم. (با اینکه یکم بهونه گیرم سر اینکه باید امروز به بهترین صورت بگذره و خوب این همیشه خیلی امکان پذیر نیست . حالا ببینیم چی میشه )
No comments:
Post a Comment