یک
روزی بود با پس زمینه سردرد. بازده بالا و احساس غم محو . دوچرخه سواری کردم. ٢ تا تاپ ساده خریدم . یک جای دنج وست یک نقطه شلوغ شهر پیدا کردم . ٤-٥ ساعت کار کردم که خیلی بازده داشت . فصل دوم از ٦ فصل پایان نامه ام رو نوشتم . یعنی ویرایش کردم . هنوز جا داره به این فصل اضافه کنم. میدونی فکر کردن راجه به محتوا از خود نوشتن سخت تره.
دو
تو تخت زیر پتو نشستم و به صدای بارون گوش میدم .
پسره رفته سفر بعد ٣ هفته خونه بودن. جاش خالیه و من دوس ندارم که به خالی بودن جاش عادت کنم . این مدت که بود یک عصر هم زود نیومدیم خونه .. همش به ددر دودور و شام و معاشرت و مهمونی و گاهی ورزش گذشت . یادم رفته بود روزایی که نبود چه شکلی بودن . من عصر ها زود میومدم خونه و خونه رو ساکت و آروم میکردم . حس امنیت داشتم و با زندگی خوش بودم .
الان دومین روزه که نیست و من یکم مشوش ام . البته اومدم تو تخت و صدای بارون اومد بهتر شدم .
سه
خونه هم نا آرومه . منم و انتظار اینکه از اونها شادی بگیرم و انتظاری که بر آورده نمیشه . الکی با هم دعوا میکنن .. الکی به هم میپرن . اخ مگه نمیدونن زندگی چقدر کوتاهه ؟ مگه نمیدونن ارزش دوست داشتن هم دیگه از همه چی بالا تره ؟
ای ی ی .. همشون دو به دو با هم دعوا کردن .
چهار
دارم تمرین دوست داشتن میکنم . تمرین اینکه هر بار که فکر بدی اومد تو ذهنم شکارش کنم. و به این نتیجه رسیدم که خشمگین بودن و تنفر داشتن خیلی راحت تر از دوست داشتن ه . گاهی حتا شاد بودن از همه چی سخت تره .
پنج
دلم خیلی برای هدا تنگ شده . خیلی زیاد . خوابش رو دیدم . بلند بلند میخندید.. خیلی وقته هیچ خبری ازش ندارم ..
شش
دلم مراسم دلتنگی میخاد . مراسم اینکه بشینی و برای رفته ها دلتنگی کنی . دو روزه بابا از ذهنم رفته .
روزی بود با پس زمینه سردرد. بازده بالا و احساس غم محو . دوچرخه سواری کردم. ٢ تا تاپ ساده خریدم . یک جای دنج وست یک نقطه شلوغ شهر پیدا کردم . ٤-٥ ساعت کار کردم که خیلی بازده داشت . فصل دوم از ٦ فصل پایان نامه ام رو نوشتم . یعنی ویرایش کردم . هنوز جا داره به این فصل اضافه کنم. میدونی فکر کردن راجه به محتوا از خود نوشتن سخت تره.
دو
تو تخت زیر پتو نشستم و به صدای بارون گوش میدم .
پسره رفته سفر بعد ٣ هفته خونه بودن. جاش خالیه و من دوس ندارم که به خالی بودن جاش عادت کنم . این مدت که بود یک عصر هم زود نیومدیم خونه .. همش به ددر دودور و شام و معاشرت و مهمونی و گاهی ورزش گذشت . یادم رفته بود روزایی که نبود چه شکلی بودن . من عصر ها زود میومدم خونه و خونه رو ساکت و آروم میکردم . حس امنیت داشتم و با زندگی خوش بودم .
الان دومین روزه که نیست و من یکم مشوش ام . البته اومدم تو تخت و صدای بارون اومد بهتر شدم .
سه
خونه هم نا آرومه . منم و انتظار اینکه از اونها شادی بگیرم و انتظاری که بر آورده نمیشه . الکی با هم دعوا میکنن .. الکی به هم میپرن . اخ مگه نمیدونن زندگی چقدر کوتاهه ؟ مگه نمیدونن ارزش دوست داشتن هم دیگه از همه چی بالا تره ؟
ای ی ی .. همشون دو به دو با هم دعوا کردن .
چهار
دارم تمرین دوست داشتن میکنم . تمرین اینکه هر بار که فکر بدی اومد تو ذهنم شکارش کنم. و به این نتیجه رسیدم که خشمگین بودن و تنفر داشتن خیلی راحت تر از دوست داشتن ه . گاهی حتا شاد بودن از همه چی سخت تره .
پنج
دلم خیلی برای هدا تنگ شده . خیلی زیاد . خوابش رو دیدم . بلند بلند میخندید.. خیلی وقته هیچ خبری ازش ندارم ..
شش
دلم مراسم دلتنگی میخاد . مراسم اینکه بشینی و برای رفته ها دلتنگی کنی . دو روزه بابا از ذهنم رفته .
No comments:
Post a Comment