بابام کلا دست به نصیحتش خوب بود، و چند تایی هم شعر برام می خوند در باب پند و درس زندگی و اینا، منم خیلی حرفهای بابام برام مهم بود، همیشه بهش گوش میدادم، همه شعر هایی که برام خوند رو هم حفظ کردم تا یادم بمونه ..زندگیم که سخت شد استفاده کنم .. یکیش این بود :
به چه امید بسته اید
به اینکه کران به سخنان شما گوش دهند؟
ازمندان به شما چیزی ببخشند؟
و گرگ های درنده به جای دریدنتان به شما لقمه نانی پیشکش کنند؟
ایا به این امید بسته اید؟
میگفت که این شعر رو یکی از دوستاش سروده. یا یکی که میشناخته.. یه همچین چیزی یادمه. امشب یادش افتادم .. امشب که از همه انتظار داشتم به یه زبونی حرف بزنن که منم بفهمم. انتظار منو یاد این شعر انداخت ..
No comments:
Post a Comment