١-احساس ميكنم زندگي ام در مسسر تازه اي قرار گرفته. رابطه ام با دنيا و بيشتر از همه با خودم مدام در تغييره.
يك سري روز مدام ملتهب و بي قرارم و بعد از اروم شدن يهو خالي ميشم، انگار هيچ هيجاني نبوده
٢-رفتم و واكسن سرماخوردگي و سرخك سرخجه اريون زدم .. تو برلين اين ها الان مد شدن، همه جا تبليغ واكسن هست. دكتر منم ايراني، عاشق دوا و دارو. ،تا گفتم پارسال واكسن نزدم سريع دستور تزويق دوتا وكسن رو داد. يك كوكتل از ٤ تا ويروس يا باكتري يا هرچي كه هستن تزويق كردن بهم. ٣ روزه نصفه نيمه ام. عين مريضي هاي دوران بچگي.. يا حال بعد واكسن اون موقع ها
امروز پاتريك رييسم نيومد، من هم تمام روز براي چند تا كار ديگه درخواست فرستادم، شغل الانم رو تا حدي ياد گرفتم اما طمع پول و قرار داد بهتر دارم. اين كار اموزي كنوني بعضي وقتا ازم كار زيادي انتظار نميره و بعضي وقتا اسب ميشم براشون. بهرحال كه ادمي موجودي است ناراضي !
٣-با عموم در حال كشمكش ام سر قضيه تقسيم يك ارث. باور كنيم يا نه پول كه مياد وسط همه همو پاره ميكنن. مادر و خواهر هاي منم تو خونه كلي پشت سرعموم عصباني ان و دعوا مرافع ميكنن اما به عموم كه ميرسن احترام و عزت و شما بزرگ ماييشون منو ميكشه. پولش هم تنها سرمايه ايه كه ميتونه براي دوقلوها ذخيره بشه.. من شدم امام و دارم سهمشونو مو به مو از تن خرس ميكنم ..
٤- يكي از مشاهدات ژان در سفر به ساري اين بود كه مگه نگفتي اون عمو يا دايي فلان كارو كرد چرا همه پس اينقد باهاش خوبنو احترام و اينا.. منم گفتم خوش اومدي به فرهنگ پر و پيمون ايراني، ما كلا با هم خوبيم نقطه. اين شد كه اعتمادش به همه بغل ها و بوس ها و الهي قربونتون برم ها و تورو خدا بياين خونه ما و .. به صفر رسيد. بيچاره تاريخ رابطه ها و پيچيدگي هاشون خيلي كلافه اش كرد و گفت تو خيلي انرژي صرف هر رابطه اي ميكني..
چطور عمه همزمان اينقدر خوبه هم اونقدر بد؟؟؟؟كلا ميزانو كذاشت اگه يه حدي بيشتر نيش و كنايه زد يا كار نا بسامان كرد ديگه خط ميزنه.. حالا مثلا ما ديروز پسر عموم سر بابام چه بازي دراورد! امروز مامانم خونه عموم ايناس داره با زن عموم اش ميپزه..
من و تضاد فاميل چل تيكه ام. هرچي بيشتر ميگزره دور تر و دورتر ميشم از اون ادمها و چقدر خوشحالم. در خانواده ما طلاق يا قطع رابطه وجود نداره و تعداد خانواده مادري و پدري با هم حدود ١٠٠ نفره و همه با هم خوب و مهربونن! مگه داريم؟ مگه ميشه؟ (سلا به نقي)
در شش ماه گذشته من يه خودكار قرمزگرفتم دستم ، اول عمق احساسم به ادمها رو ميسنجم .. كارايي كه با 'من' كردنو دونه دونه مرور ميكنم و وقتي امتيازشون منفي ميشه خط ميكشم دور اسمشون.
حالا برنامه دارم يك پست راجه با فاميلامون و نوع ازار و اذيت هايي كه ازشون سر ميزنه بنويسم. اما الان خويشتن داري ميكنم .
رسيدم خونه مي خوام جارو پارو كنم.. بقيه اش رو بعدا ادامه ميدم ..