Friday, March 18, 2016

خوش بخت انه، بد بخت انه.

تو كناب زبان انگليسي يكي از ترم هاي موسسه زبان شكوه يك درسي بود كه كلمه هاي fortunately and unfortunately رو ياد ميداد
اينطوري كه تام بدبختانه از يك جايي افتاد خوشبختانه زيرش يك تپه كاه بود و بدبختانه روي كاه ها يك كلنگ بود و خوشبختانه چنگال كلنگ رو به پايين بود ولي بدبختانه تام رو تپه كاه نيفتاد و خوشبختانه افتاد رو علف ها..  حالا داستانش تو همين مايه ها بود. 
الان دقيقا سه  چار هفته است كه زندگي من همينطوري ميگذره ، خوشبختانه خواهرها ويزا گرفتن، بدبختانه خانوم بهشون كارت پرواز المان با ويزاي فرانسه نداد، خوشبختانه بليط پاريس گيرشون اومد بدبختانه بليط پاريس برلين خيلي گرون شد. خوشبختانه رسيدن برلين،  بدبختانه اينجا خيلي اتفاقا افتاد ... 
ديروز صبح خوشبختانه بود امروز صبح بدبختانه.  
 اين روزا بايد و بايد زود تر بگذرند. من بيش از حد و ظرفيتم برام اتفاق افتاده. ديگه تحمل ندارم. 
دلم ميخواست خواهر ها از اين همه ماجرا فقط خوب هاش يادشون بمونه. فقط سفرشون خوش به سرانجام برسه.
 دل تنگم. دل تنگ. 

No comments:

Post a Comment