Sunday, July 31, 2022

شب قبل کار فول تایم ‌و مهد بچه ها

فردا روز بزرگیه
اولی برای بار اول میره مهد کودک گروه بچه های بزرگتر
و دومی برای روز اول کامل میمونه مهد
و من فردا ۸ ساعت کار میکنم

مضطربم
میترسم
امشب وقتی یک ساعت دراز کشیدم و خوابم نبرد زدم بیرون از تخت . بخودم گفتم اضطرابم یه حسه دیگه، بیا زندگی کنیمش

لباسای بچه ها رو اماده کردم
کفشاشونو داشتم حاضر میکردم که دیدم حشره دور یکی از کفشاس
عجیب بود.، کفشه رو دراوردم و یک پاکت نیمه خورده ساندیس تو جاکفشی پیدا کردم، بعد دست زدم به کفش بعدی و خیس بود
نگاه کردم، دیدم یک از کفشای پشمی روفرشی که مال زمستون مهد اولی بود خیسه، اوردمش بالا و وای پر از کرم های ریز بود
حالم دگرگون شد
دیدم اخیرا با جا کفشی بازی میکنن و توش اسباب بازی میزارن در میارن
ولی اخه ساندیس.. بعدم چرا کفشه کرم گذاشت
درموردش یکم خوندم
نمیدونم همون کرمیه که ادم رو مبتلا میکنه یا نه
ولی خیلی شبیه بود خیلی
هرچی بیشتر درباره کرم روده خوندم بیشتر از ابعاد خطرناک بودن این انگل وحشت کردم. قدیما چطوری تو روستا دووم میاوردن
واقعا کرمی که خوک میتونه منتقل کنه خطرناک ترین کرم هاست
حتی در یک مورد تو امریکای جنوبی، دی ان‌ای سلولهای سرطانی ریه یک مرد روبررسی کردن و پروتئین انسانی درش پیدا نکردن
خیلی عجیب بود، بیشتر تحقیق کردن و دیدن بلی، ژنوم نوعی کرم کوتوله هست که از روده به ریه رسونده خودش رو  و اونجا چون محیط مناسب خودش برای رشد نبوده در مرحله لاروی مونده و هی تکثیر شده و توده ای رو تولید کرده که بدن فرد قادر به مبارزه باهاش نشد البته اقاهه ایدز هم داشت و کلا سیستم ایمنی اش ضعیف بود
ولی خب این رسمشه ؟ یک کرم کون ادمو بکشه؟ 
خیلی ناراحتم

این بچه ها در سه ما گذشته چند بار انگل گرفتند هی سریع بهشون دارو دادیم و برطرف شد

این بار اگه برگرده نمونه مدفوعشونو میبرم به دکتر میدم برای ازمایش
مسخره شو در اوردن

ناراحتم که فردا اینا میرن مهد و من مادری ام که بچه هاش مهد کودکن و خودش کار میکنه
تصویر امنیه برام ولی عمیقا دل تنگم براشون

این‌مرد ماه ها از شدت فشار درحال غرق شدن بود
هم دنبال کار میگشت و مصاحبه پشت مصاحبه. هم در حال درس خواندن سر پیری و تند تند امتحان و تحقیق و کوفت و هم کار میکرد یعنی واقعا کار میکرد 
اخر روز جنازه اش میومد و بچه ها رو یکی دو ساعت میگرفت من تلف نشم. خیلی سخت بود. منم هورمونی. اصلا دلم نمیخوادیک سال گذشته رو باز زندگی کنم،  
من همش نگران سلامتی اش بودم
کابوس کار پیدا کردن تمام شد و دوتا افر گرفت
امتحانای ترم سه اش هم تمام شد و فقط موند پروژه
کارش هم امروز بطور رسمی تمام شد
و الان در استراحت دوهفته ای تا یک ماهه است
من فکر نمیکنم بعد دوسال زندگی در فشار الان وجودش استراحت رو برتابه

این خلاصه ما بود
خلاصه روزای کرموی ما
خواهش میکنم این کرم های وامونده برن و ما رو رها کنن
من سه ماه به این بچه ها هی داروی انگل دادم 

ایا الکل انگل رو از بین میبره؟ انگار موثر ترین راه صابون و وایتکس و جارو برقیو غیره است

به تمام کفشا الکل زدم
اسپری رو خالی کردم روشون
امیدوارم که رها بشیم 
امیدوارم که منبع کرم ها همین بوده باشه



Tuesday, July 26, 2022

شناخت اضطراب

.  یک دری به روم باز شده در زندگی. اسمش رو میگذارم شناخت اضطراب

 تجربه سخت دوتا بچه پشت هم و تغیرات هرمونی شدیدی که تجربه کردم و راه حل هایی که برای بهبودی جستم  موجب شده که بتونم اون لحظات روز که اضطراب رو تجربه میکنم بشناسم 

اضطراب خیلی احساس سختیه خیلی 

دوهفته است که کار  میکنم. تو این دوهفته سه بار اومدم آفیس 

 تو این سه روز از لحظه رسیدن تا لحظه ترک اضطراب شدیدی رو تجربه کردم . یه وقتایی نفسم بند میام و نمیتونم اصلا تمرکز کنم   

برام خیلی جالبه که تو خونه عالی ام .  میتونم ساعت ها بدون نگرانی  و  با تمرکز کار کنم

مینویسم که یادم بمونه بهش بپردازم 

Saturday, July 9, 2022

بیادتم

این روزا و شبا هی یادتم  
هی میخوام برات چند خط بنویسم
جلوی خودمو میگیرم

من خیلی بعد از اینکه رفتی دلتنگت شدم
جات توی زندگی من خالیه
کاش میشد با هم بریم یه چیز خوشمزه بخوریم و من برای تک تک دفعاتی که قدرت رو ندونستم از بودنت لذت ببرم. بهت عشق بدم و باهات زندگی کنم

حس میکنم داشتن بچه دوم من یاد خودم و خواهرم میندازه.. و تو که یه مدت طولانی برام خواهر بودی
راستش رو بگم من هرگز خواهر بزرگتر خوبی نبودم
هرگز یاد نگرفتم کنار یکی یکم کوچیکتر از خودم قرار بگیرم و همون طوری که هست بپذیرمش و بهش عشق بورزم
و الان که مادر دوتا دخترم جات تو زندگیم خالیه

 
ن عزیز بیادتم 


Thursday, July 7, 2022

نیمه شب بعد از یک سالگی دومی

 بعد مدت ها خواستم دوباره عادت نوشتن رو برگردونم به روتینم 

الان که دومی یکم بزرگ تر شده و کمی خوابیدنش منظم تره میتونم بیشتر فکر کنم. در طول روز حتا به ذهنم میرسه چند تا چیز بنویسم 

۱. یکی از سوییچ های ماشین گم شده. جان پرسید میدونی احتمالا کجاست؟ با اطمینان گفتم توی کیفم. و خب توی کیفم نیست 

نمیدونم کجاست.

۲. خودم رو میبینم قبل و بعد از سفر ایران 

واقعا حالم خیلی فرق کرد. ظرف انرژی ام پر شد. ازصبح تا شب  حوصله دارم. با بچه ها خوش حال ترم.بیشتر احساس عشق میکنم تو وجودم نسبت بهشون . سفر ایران سفر خوبی بود برای اولین بار سفر خوبی بود 

هیچ کس رو ندیدم . هیچ کس از فامیل ها و دوستان . حتا کسانی که دلتنگشون بودم رو. نمیخاستم تنها شانس دیدن وارتباط برقرار کردن بچه ها با خواهرهام توسط ده ها دید و بازدید ربوده بشه. از آدم هایی که غیر از تعداد کمی شون بقیه رو فقط از سر وظیفه و اجبار و زور مامان میدیدم. بعضی هاشون رو به زحمت تحمل میکردم . 

نرفتم شهر خودمون. خانواده اومدن و با هم رفتیم  خونه پدربزرگ دوستی. حیاتش خرگوش و گربه داشت گربه هاش میترسیدن از آدم. بعد از چند روز رفتیم شمال. دریا. ویلای دوستی 

قسمت ویلا واقعا آرام بخش بود 

با هر کسی که تونستم تلفنی حرف بزنم عذر خواهی کردم و گفتم این بار استثنا هست هیچ کس رو نمیبینم . انشالله دفعه بعد  زود میام میبینمتون 

چقدر توانایی نه گفتن رهایی بخشه دوستان

۳. داشتن یک نفر که فرد رو تماما همون طور  که هست با تمام ضعف ها و قوت هابپذیره تنها راهه به سمت رهایی. داشتن یک تراپیست فوق العاده شانسیه که زندگی به هر کسی نمیده.. مثل شانس داشتن پدر و مادر امن  یا محل تولدخوب.


۴. با خردمند درونم حرف میزنم. بهش میگم ارشد و مدیر شدن برام سد بزرگی به نظر میرسه. سه  ساله کار نکردم و مادری کردم فقط. تو این مدت چهار ماه اون وسط  پارت تایم کار کردم که خعلی خوش گذشت .. ولی خب .. واقیت اینه که ۳ ساله از مسولیت کار دور بودم 

تو این مدت خیلی دوران کار کردنم رو زیر و رو کردم. خیلی خودم رو بردم زیر ذره بین . الان میبینم خیلی مشتاق طی  کردن پله های ترقی ام . تو چهار سالی که کار کردم چون فیلد کاریمو تغیر دادم پیشرفتم کند تر شد از بقیه. الان بعد سه سال مرخصی به پروفایل بقیه نگاه میکنم و میبینم  همه کسایی که با هم شروع کردیم زن یا مرد خیلی پیشرفت کردن. خیلی زیاد. 

مقایسه کردم خودم رو . بابای درونم ازم پرسید بین هم کلاسی هات آیا جزو ۱۰ نفر اول هستی ؟ جواب دادم نه . شدم سوم راهنمایی .

مقایسه خیلی حقه بازه. خودت رو در یک چیز و یک حوزه خاص زندگی با کس دیگه ای خطکش میزنی. میبینی یا تو طولانی تری یا اون. بهر حال اون حوزه رو نمیشه و نباید تنها مطالعه کرد. دور و اطرافشو هم باید دید. اما خب میخای تو وزن و هیکل با دختر های دبیرستان کنار مهد کودک بچه که باریک و شکم صاف اند  باشی. تو مادری مثل شادی که یک تراپیست با تجربه است . تو پیشرفت کاری مثل فیلیپ و کترین که از صبح تا شب (لیترالی ۱۲ شب ) میموندن آفیس و واقعن کار میکردن. خونه ات هم که تمیزباشه  .. غذا هم سالم


خردمند درونم میگه ارشد و مدیر هم میشی. صبر کن . واقعی باش. واقعن کار کن. نه به خودت و نه دیگران تصویر غیر واقعی نشون نده. خودت باش. 


۵. فکر میکنم سوییچ تو جیب کالسکه بچه  است. 

از غم  گربه ام خیلی بی حواس شدم .. حتا نمیخام بنویسم درباره اش 



میای عزیزم هر جا هستی خوب و خوش و سالم باشی 

جات خیلی خالیه 

دلم هر روز برات تنگه . دل هممون برات تنگه . جات همیشه خالی میمونه 

کاش دلت برای ما و برای خونه تنگ نشه دیگه 

کاش اون  جا که هستی پر از پرنده و مگس و چیزای مهیج باشه