Sunday, July 31, 2022
شب قبل کار فول تایم و مهد بچه ها
Tuesday, July 26, 2022
شناخت اضطراب
. یک دری به روم باز شده در زندگی. اسمش رو میگذارم شناخت اضطراب
تجربه سخت دوتا بچه پشت هم و تغیرات هرمونی شدیدی که تجربه کردم و راه حل هایی که برای بهبودی جستم موجب شده که بتونم اون لحظات روز که اضطراب رو تجربه میکنم بشناسم
اضطراب خیلی احساس سختیه خیلی
دوهفته است که کار میکنم. تو این دوهفته سه بار اومدم آفیس
تو این سه روز از لحظه رسیدن تا لحظه ترک اضطراب شدیدی رو تجربه کردم . یه وقتایی نفسم بند میام و نمیتونم اصلا تمرکز کنم
برام خیلی جالبه که تو خونه عالی ام . میتونم ساعت ها بدون نگرانی و با تمرکز کار کنم
مینویسم که یادم بمونه بهش بپردازم
Saturday, July 9, 2022
بیادتم
این روزا و شبا هی یادتمهی میخوام برات چند خط بنویسمجلوی خودمو میگیرممن خیلی بعد از اینکه رفتی دلتنگت شدمجات توی زندگی من خالیهکاش میشد با هم بریم یه چیز خوشمزه بخوریم و من برای تک تک دفعاتی که قدرت رو ندونستم از بودنت لذت ببرم. بهت عشق بدم و باهات زندگی کنمحس میکنم داشتن بچه دوم من یاد خودم و خواهرم میندازه.. و تو که یه مدت طولانی برام خواهر بودیراستش رو بگم من هرگز خواهر بزرگتر خوبی نبودمهرگز یاد نگرفتم کنار یکی یکم کوچیکتر از خودم قرار بگیرم و همون طوری که هست بپذیرمش و بهش عشق بورزمو الان که مادر دوتا دخترم جات تو زندگیم خالیهن عزیز بیادتم
Thursday, July 7, 2022
نیمه شب بعد از یک سالگی دومی
بعد مدت ها خواستم دوباره عادت نوشتن رو برگردونم به روتینم
الان که دومی یکم بزرگ تر شده و کمی خوابیدنش منظم تره میتونم بیشتر فکر کنم. در طول روز حتا به ذهنم میرسه چند تا چیز بنویسم
۱. یکی از سوییچ های ماشین گم شده. جان پرسید میدونی احتمالا کجاست؟ با اطمینان گفتم توی کیفم. و خب توی کیفم نیست
نمیدونم کجاست.
۲. خودم رو میبینم قبل و بعد از سفر ایران
واقعا حالم خیلی فرق کرد. ظرف انرژی ام پر شد. ازصبح تا شب حوصله دارم. با بچه ها خوش حال ترم.بیشتر احساس عشق میکنم تو وجودم نسبت بهشون . سفر ایران سفر خوبی بود برای اولین بار سفر خوبی بود
هیچ کس رو ندیدم . هیچ کس از فامیل ها و دوستان . حتا کسانی که دلتنگشون بودم رو. نمیخاستم تنها شانس دیدن وارتباط برقرار کردن بچه ها با خواهرهام توسط ده ها دید و بازدید ربوده بشه. از آدم هایی که غیر از تعداد کمی شون بقیه رو فقط از سر وظیفه و اجبار و زور مامان میدیدم. بعضی هاشون رو به زحمت تحمل میکردم .
نرفتم شهر خودمون. خانواده اومدن و با هم رفتیم خونه پدربزرگ دوستی. حیاتش خرگوش و گربه داشت گربه هاش میترسیدن از آدم. بعد از چند روز رفتیم شمال. دریا. ویلای دوستی
قسمت ویلا واقعا آرام بخش بود
با هر کسی که تونستم تلفنی حرف بزنم عذر خواهی کردم و گفتم این بار استثنا هست هیچ کس رو نمیبینم . انشالله دفعه بعد زود میام میبینمتون
چقدر توانایی نه گفتن رهایی بخشه دوستان
۳. داشتن یک نفر که فرد رو تماما همون طور که هست با تمام ضعف ها و قوت هابپذیره تنها راهه به سمت رهایی. داشتن یک تراپیست فوق العاده شانسیه که زندگی به هر کسی نمیده.. مثل شانس داشتن پدر و مادر امن یا محل تولدخوب.
۴. با خردمند درونم حرف میزنم. بهش میگم ارشد و مدیر شدن برام سد بزرگی به نظر میرسه. سه ساله کار نکردم و مادری کردم فقط. تو این مدت چهار ماه اون وسط پارت تایم کار کردم که خعلی خوش گذشت .. ولی خب .. واقیت اینه که ۳ ساله از مسولیت کار دور بودم
تو این مدت خیلی دوران کار کردنم رو زیر و رو کردم. خیلی خودم رو بردم زیر ذره بین . الان میبینم خیلی مشتاق طی کردن پله های ترقی ام . تو چهار سالی که کار کردم چون فیلد کاریمو تغیر دادم پیشرفتم کند تر شد از بقیه. الان بعد سه سال مرخصی به پروفایل بقیه نگاه میکنم و میبینم همه کسایی که با هم شروع کردیم زن یا مرد خیلی پیشرفت کردن. خیلی زیاد.
مقایسه کردم خودم رو . بابای درونم ازم پرسید بین هم کلاسی هات آیا جزو ۱۰ نفر اول هستی ؟ جواب دادم نه . شدم سوم راهنمایی .
مقایسه خیلی حقه بازه. خودت رو در یک چیز و یک حوزه خاص زندگی با کس دیگه ای خطکش میزنی. میبینی یا تو طولانی تری یا اون. بهر حال اون حوزه رو نمیشه و نباید تنها مطالعه کرد. دور و اطرافشو هم باید دید. اما خب میخای تو وزن و هیکل با دختر های دبیرستان کنار مهد کودک بچه که باریک و شکم صاف اند باشی. تو مادری مثل شادی که یک تراپیست با تجربه است . تو پیشرفت کاری مثل فیلیپ و کترین که از صبح تا شب (لیترالی ۱۲ شب ) میموندن آفیس و واقعن کار میکردن. خونه ات هم که تمیزباشه .. غذا هم سالم
خردمند درونم میگه ارشد و مدیر هم میشی. صبر کن . واقعی باش. واقعن کار کن. نه به خودت و نه دیگران تصویر غیر واقعی نشون نده. خودت باش.
۵. فکر میکنم سوییچ تو جیب کالسکه بچه است.
از غم گربه ام خیلی بی حواس شدم .. حتا نمیخام بنویسم درباره اش
میای عزیزم هر جا هستی خوب و خوش و سالم باشی
جات خیلی خالیه
دلم هر روز برات تنگه . دل هممون برات تنگه . جات همیشه خالی میمونه
کاش دلت برای ما و برای خونه تنگ نشه دیگه
کاش اون جا که هستی پر از پرنده و مگس و چیزای مهیج باشه
-
نگران کامپیوترم هستم. حرکات ریقویی از خودش نشون میده. این جوری نبود هیچ وقت. این سگی که تو این خونه هست آدم رو عاشق خودش میکنه بسکه میفهمه !...
-
سلام من برگشتم، هنوز شادم، هنوز پوست تنم از خوشی پره، هنوز سردرد خلأ نیومده سراغم، من وارد مرحلهٔ جدیدی شدم که وقتی آدمها برای بار دوم به...
-
امروز منو گول زد، صبح که پا شدم ساعت ۷:۴۰ بود خواستم بخوابم که یهو صدام کرد گفت ببین چقدر آسمون آبیه.. حیف نیس بگیری بخوابی.. بد دیدم راس می...