Skip to main content

شب قبل کار فول تایم ‌و مهد بچه ها

فردا روز بزرگیه
اولی برای بار اول میره مهد کودک گروه بچه های بزرگتر
و دومی برای روز اول کامل میمونه مهد
و من فردا ۸ ساعت کار میکنم

مضطربم
میترسم
امشب وقتی یک ساعت دراز کشیدم و خوابم نبرد زدم بیرون از تخت . بخودم گفتم اضطرابم یه حسه دیگه، بیا زندگی کنیمش

لباسای بچه ها رو اماده کردم
کفشاشونو داشتم حاضر میکردم که دیدم حشره دور یکی از کفشاس
عجیب بود.، کفشه رو دراوردم و یک پاکت نیمه خورده ساندیس تو جاکفشی پیدا کردم، بعد دست زدم به کفش بعدی و خیس بود
نگاه کردم، دیدم یک از کفشای پشمی روفرشی که مال زمستون مهد اولی بود خیسه، اوردمش بالا و وای پر از کرم های ریز بود
حالم دگرگون شد
دیدم اخیرا با جا کفشی بازی میکنن و توش اسباب بازی میزارن در میارن
ولی اخه ساندیس.. بعدم چرا کفشه کرم گذاشت
درموردش یکم خوندم
نمیدونم همون کرمیه که ادم رو مبتلا میکنه یا نه
ولی خیلی شبیه بود خیلی
هرچی بیشتر درباره کرم روده خوندم بیشتر از ابعاد خطرناک بودن این انگل وحشت کردم. قدیما چطوری تو روستا دووم میاوردن
واقعا کرمی که خوک میتونه منتقل کنه خطرناک ترین کرم هاست
حتی در یک مورد تو امریکای جنوبی، دی ان‌ای سلولهای سرطانی ریه یک مرد روبررسی کردن و پروتئین انسانی درش پیدا نکردن
خیلی عجیب بود، بیشتر تحقیق کردن و دیدن بلی، ژنوم نوعی کرم کوتوله هست که از روده به ریه رسونده خودش رو  و اونجا چون محیط مناسب خودش برای رشد نبوده در مرحله لاروی مونده و هی تکثیر شده و توده ای رو تولید کرده که بدن فرد قادر به مبارزه باهاش نشد البته اقاهه ایدز هم داشت و کلا سیستم ایمنی اش ضعیف بود
ولی خب این رسمشه ؟ یک کرم کون ادمو بکشه؟ 
خیلی ناراحتم

این بچه ها در سه ما گذشته چند بار انگل گرفتند هی سریع بهشون دارو دادیم و برطرف شد

این بار اگه برگرده نمونه مدفوعشونو میبرم به دکتر میدم برای ازمایش
مسخره شو در اوردن

ناراحتم که فردا اینا میرن مهد و من مادری ام که بچه هاش مهد کودکن و خودش کار میکنه
تصویر امنیه برام ولی عمیقا دل تنگم براشون

این‌مرد ماه ها از شدت فشار درحال غرق شدن بود
هم دنبال کار میگشت و مصاحبه پشت مصاحبه. هم در حال درس خواندن سر پیری و تند تند امتحان و تحقیق و کوفت و هم کار میکرد یعنی واقعا کار میکرد 
اخر روز جنازه اش میومد و بچه ها رو یکی دو ساعت میگرفت من تلف نشم. خیلی سخت بود. منم هورمونی. اصلا دلم نمیخوادیک سال گذشته رو باز زندگی کنم،  
من همش نگران سلامتی اش بودم
کابوس کار پیدا کردن تمام شد و دوتا افر گرفت
امتحانای ترم سه اش هم تمام شد و فقط موند پروژه
کارش هم امروز بطور رسمی تمام شد
و الان در استراحت دوهفته ای تا یک ماهه است
من فکر نمیکنم بعد دوسال زندگی در فشار الان وجودش استراحت رو برتابه

این خلاصه ما بود
خلاصه روزای کرموی ما
خواهش میکنم این کرم های وامونده برن و ما رو رها کنن
من سه ماه به این بچه ها هی داروی انگل دادم 

ایا الکل انگل رو از بین میبره؟ انگار موثر ترین راه صابون و وایتکس و جارو برقیو غیره است

به تمام کفشا الکل زدم
اسپری رو خالی کردم روشون
امیدوارم که رها بشیم 
امیدوارم که منبع کرم ها همین بوده باشه



Comments

Popular posts from this blog

پنهان مشو از دلم هر کجایی

نگران کامپیوترم هستم. حرکات ریقویی از خودش نشون میده. این جوری نبود هیچ وقت. این سگی که تو این خونه هست آدم رو عاشق خودش میکنه بسکه میفهمه ! امروز رفتم برای اولین بار تو مرکز شهر قدم زدم. هر چی تا حالا از اینجا نوشتم مال دانشگاه بود. دوست داشتم میتونستم یک فیلم بگیرم بزارم اینجا.. شاید این کار رو کردم ، این شهر یک جوریه که تو حس نمیکنی تازه یک هفته است رسیدی. انگار اینجا فک و فامیل داری. تازه میفهمم فضای آلمان چقد احساس تفکیک ملیتی به آدم میده. شاید زبونشونه و اینکه اکثریت بلوند هستند.. شاید هم واقعا این تو رفتار آدم ها باشه.. نمیدونم. امروز که تو خیابون راه میرفتم فکر میکردم که فیل یک نمونه از کل دنیاست. از چین و هند و خاور میانه و اروپا و افریقا آدم توش هست و این اقوام به نسبت تقریبا مساوی اینجا هستند. نمیگم کاملا مساوی. جمعیت سیاه پوست ها بیشتر از سفید هاست مثلا .. اما تو یه  گشت ۳ ساعته از شهر از همش به تعداد زیاد میبینی.. اینقد که حس میکنی خب منم یکی از این هام. اینجا به منم تعلق داره. اره حسی که هی دنبالش میگشتم تعلق بود. شاید به همین خاطره که آدم ها راحت به اینجا مهاجرت میکنند.

ققنوس

اول ماه تنمه و پر از ایده های تازه ام  هر ایده ای تو ذهن و احساسم پر از هیجان و جذابیته  انگار که هر فکر دری به روی دنیای ناشناخته و پر رمز و راز باز میکنه و هر جوانه تازه فکری در من شوق و شور حرکت و تجربه ایجاد میکنه . مثلا همین نقاشی. به نقاشی که فکر میکنم پراز ایده های تازه ام ایده های تازه و بکر که قبلا نبودن اما الان چند تا چند تا با هم میان  خودم رو مقابل یک عالم کار نکرده و پر اشتیاق میبینم  خودم رو مقابل چند تا بوم نقاشی تصور می کنم  تو ذهنم کلاس نقاشی میرم و پیشرفت میکنم  تو ذهنم با آدم ها راجه به نقاشی هاشون سر کلاس حرف میزنم  تو ذهنم کوه میکشم  چند تا کوه  پروژه کشیدن یک کوهستان تو فصل های مختلف. مخصوصا بهار با برف با آسمون خیلی ابی, اصلا لاجوردی .. مثل آبعلی همین هفته پیش کوه های آسمون ابری و برفی  رشته کوه های ستبر و تمیز  کلا میزنم تو کار طبیعت  بازم زن های زیبا میکشم تو ژست های مختلف  برای اتاق بچه های سوفیا کارتون میکشم  برای مادر جاناتان یک گل استوایی میکشم  احساسی که روز ها داشتم رو با یک طرح ساده تصویر میکنم  خواب هامو تصویر میکن

زندگی در بلاتکلیفی

صبح هایی که نمی نویسم کل روزش میرم رو دنده اتومات. اما روزایی که صبحش مینویسم آگاه تر و هشیارترم. حواسم هست امروز میخام چکار کنم. فرمون رو میگیرم دستم.  چی مینویسم ؟ یک سری سوال هست که بهشون جواب میدم. جواب هایی کوتاه و سریع و بدون فکر. سوالهایی درباره آگاهی و هشیاری, پذیرش خودم و شرایط, مسوولیت پذیری, زندگی هدفمند, خود ابرازی و راستی و درستی. اینها به روایت کتابی از ناتانیل برندن  ۶ ستون عزت  نفس هستن.  تو خود کتاب آخر هر فصلی پیشنهاد میکنه صبح ها زود قبل شروع کارای روزانه ۴ - ۵ تاجمله رو کامل کنیم.. به هر جمله مینیمم ۶ تا جواب باید بدیم ..  مثلا اگه امروز ۵ درصد آگاهی ام رو افزایش بدم..  اگه امروز ۵ درصد بیشتر شرایط / بدنم/ احساسم رو بپذیرم..  اگه امروز ۵ درصد بیشتر مسوولیت شادی ام رو به عهده بگیرم.. من سرم درد میکنه برای برنامه های شخصی. برای قرار مدار با خودم. بعد تموم کردن کتاب ۶ ستون عزت نفس ( نسخه صوتی اش دریوتیوب ) یک برنامه ۳۰ هفته ای  از تو سایت آقای برندن پیدا کردم (  اینجا ) و نوشتن های صبحگاهی رو شروع  کردم. اوایل سخت بود که این ۱۰ دیقه رو سر صبح به رو