در همهٔ مکانهای آموزشی مثل دانشگاه، یک نفر هست که از اوّل اول اونجا بوده، معمولاً این آدم یا کتاب خونه داره(آقای باقری شریف) یا کلید دار و آبدارچیه (علی آقای دانشگاه زنجان)، یا کلا یه پستی داره که سرو کارش با دانشجو زیاده، ویژگی اصلیشم اینه که برا خودش یه قلمرو تحت سلطنت داره و کلا همرو ریز میبینه از اون بالا. همهٔ آدمهای دانشگاه هم به پستش میخورن اما اون سیستم خودشو داره. یک دنده، قلدر و قانون مند، قانون خودش!
اینجا در این اموزشگاه ما (همون انیستیتو) یه آقای وسترمایر هست(من همش یاد یه کارتونی میافتم، یه خانوم وستر مایر داشتیم یجایی). قلدر، جدی اخمو و حاکمیت مطلق تاسیسات کل سیستم با اونه، با یه کلهٔ جوو گندمی و یه شکم جلو یه لباس کار آبی پوشیده و یه آچار دستشه و کلا همهجا هست و هیچ وقت هم نیست! یعنی وقتی دنبالش میگردی باید خوب بگردی.. همه کاری از فیکس کردن هرچیز خراب گرفته تا کلیدهای کامپیوتری و در و دوچرخهها و کل سیستم ساختمون دستشه.
هفتهٔ پیش که صبحا با سوفیا با دوچرخه میاومدم زور میزدم تا بهش برسم و عقب نمونم، آخرش یه زانو درد حسابی گرفتم.. فهمیدم که هم چرخهای من خیلی کم باده و هم یه روغن کاری حسابی لازمه..خلاصه مشکل از من نیست.. آدرس گرفتم که کی اینکارس .. گفتن پیتر وسترمایر.
امروز صبح بعد کلی هماهنگی قبلی پیداش کردم. دوچرخه رو ازم گرفت گفت ۲ ساعت دیگه بیا تحویلش بگیر. فهمیدم از اینکه بالا سر بچم بمونم خبری نیست. ۲ ساعت بعد رفتم پارکینگ دیدم یه چیز نو اونجاس که یکم شبیه مال منه.. هم چین درستش کرده بود که نگو.. ولی با قلدری تمام به شیوهٔ خودش تنظیم کرد.. "جای ترمز جلو و عقب رو عوض کرد" و "صندلی رو تا ناف من آورد بالا".. بقیهٔ عیبهای بچه رو هم برطرف کرد..
میدونین وقتی صندلی خیلی ارتفش زیاد باشه به طوری که پاتون بزمین نرسه چی میشه؟ نمیتونی سوار شین. میدونین اگه زور بزنین چی میشه؟ دوچرخه به کل وزنش میافته رو یه پاتون، مچ پاتون پیچ میخوره در حد تیم ملی و شلوار جین تون هم تا خدا جر میخوره.. بعدش شما چی میگین؟ میگین من که آب از سرم گذشت.. خودتونو میکشین و سوار میشین.. تا خونه رو هوا هستین بسکه صندلی بالاس.. احساس قد بلندی کاذب کل وجودتونو میگیره و جرات ندارین ترمز کنین.. چون پاتون به زمین نمیرسه و چپ میشین!! رسیدین خونه باید یه دیوار خلوات پیدا کنین که کسی نبینه به چه مشقتی از دوچرخه میاین پایین.. و نبینه که خشتکتون چقد جر خورده.. بماند که اون وسطا ۲-۳ بار نزدیک بود با سر بیایید پایین چون به جای ترمز عقب ، جلو رو گرفتین یا بر عکس..
من علاقه مندم یه عکسی از شلوارم براتون بذارم..
اینجوری آقای وستر مایر قلدریشو در به انجام رسوندن کارها به شیوهٔ خودش نشون میده.. بعد دوش گرفتن تازه درد عظیمی در زانوها و مچ پاتون میپیچه.. اینجوری در یک روز خوب شما یک جین دیگه رو از دست میدین..(مشکیه پاره شد از همون ناحیه) زیپ آبی پررنگه هم در رفت.. اینم آخرین شلوار عزیز ایرانی بود.. مونده اون کبریتی قهوهیه و اونی که با سمانه اصفهان خریدیم و یه جین برمودا که اینجا گرفتم..
فردا باید صبح زود برم باز پیداش کنم بگم این رو برای قد خودت تنظیم کردی پدر من.
این بود قصه امروز من..