خانه تابستانی
Tuesday, April 6, 2010
دلتنگی
دلتنگی که مرز نمی شناسد
بیزارم از این جبر جغرافیایی
که دیدن و لمس دست هات را
ویزا-لازم کرده است. . .
قاطمه حق وردیان- تابستان 88
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
این جا را فراموش نکردم
پنهان مشو از دلم هر کجایی
نگران کامپیوترم هستم. حرکات ریقویی از خودش نشون میده. این جوری نبود هیچ وقت. این سگی که تو این خونه هست آدم رو عاشق خودش میکنه بسکه میفهمه !...
من هنوز سبزم
سلام من برگشتم، هنوز شادم، هنوز پوست تنم از خوشی پره، هنوز سردرد خلأ نیومده سراغم، من وارد مرحلهٔ جدیدی شدم که وقتی آدمها برای بار دوم به...
(no title)
امروز منو گول زد، صبح که پا شدم ساعت ۷:۴۰ بود خواستم بخوابم که یهو صدام کرد گفت ببین چقدر آسمون آبیه.. حیف نیس بگیری بخوابی.. بد دیدم راس می...
No comments:
Post a Comment