چرا هنوز داره این اتفاق بعد ۷ سال تکرار میشه تو این زندگی سگی؟
چرا با هر بار تکرار شدنش من همین قدر عذاب کشیدم؟
من از تغییرش نا امیدم . من از خودم نا امیدم.
اگه فک کردی میگم چی.. اشتباه کردی. من هنوز یکم پرایویسی دارم. هنوز برا خودم یه چیزایی مونده.. تو هنوز ته وجودت یکم کنجکاوی ..
من میخوام یه چند لحظهیی از ته دل سیر اشک بریزم. بعدش یه ساعت با خودم خلوت کنم، بد در راستای مخالف تو آروم حرکت کنم و ازت دور شم. دور شم... دور شم
من برا بار چندم به این نقطه رسیدم؟ احساسی که دقیقا دارم نا آرومی و یکم بغضه.
چی دارم؟ اینجا چیزای کمی دارم.. اما شاید اگه زنجان بودم چیزای بیشتری داشتم..
احساس میکنم یک گدا شدم.. بی خونه و علیل ..در یک هوای گرگ و میش سنگین.. جلو یه ساختمون بلند قدیمی.. توی یه خیابون خلوت.
No comments:
Post a Comment