به چند نکته میخواستم اشاره کنم..
* اینکه همکار چینیم فک میکنه من خیلی غیر علمی هستم اشکالی نداره! دیروز اومد پاورپوینتمو دید و کلشو تغییر داد و اون وسطا یه کوچولو گفت عباراتی که استفاده کردی غیر علمیه، هیچ وقت دیگه اونا رو استفاده نکن. :) من تمام زور علمی خودمو زده بودم ولی!!!
* بالاخره همه لباسارو شستممم.
* امروز صبح زود پا شدم رفتم آقای مهربون ساختمون رو آوردم شیر آب خونرو درس کرد و از خانوم مهربون ساختمون یه دست رختخواب برا اومدن فرزانه گرفتم. اگه یادشون بره میتونم نگهش دارم و وقتهایی که نرگس میاد مجبور به فداکاری نشیم..
* دیگه آخرین علایم سرما خوردگی هم داره میره.
* توماس بهم گفت استراحت کن که زود تر خوب شی، میتونیم هفتهٔ دیگه با هم صحبت کنیم درباره کارات. من فک میکنم کلا همچی داره خوب میشه باز.
* دیشب یهو فهمیدم اینکه من اینجام و مک رو دوست میدارم چقد زندگی اینجا رو از پوچی در میاره برام. یعنی هر لحظهٔ روز که یادش میفتم حالم یکم بهتر میشه..(اگه مریضی روحی نداشته باشم و برا خودم فکرای ازارنده نکنم)
* یه پستی خوندم سر صبح از بیبی منوّر که یادم آورد ما اهل کجاییم! کشور ما چه جور جائیه.. توش طبیعیترین نیازهای انسان و روابط جرم محسوب میشه. هنوز گاهی یکی سنگسار میشه، یعنی اونقد سنگ بهش میزنن تا بمیره! بعدش میان قاتلاشونو اعدام میکنن! چرا؟ چون یکی دوست داشته با یکی دیگه بخوابه..فقط به همین دلیل ۵ نفر میمیرن! میشه یه کارتون ازش ساخت.
*همین دیگه ما بریم. امروز کوییز زبان داریم و جلسه ایروبیک.
No comments:
Post a Comment