یکم احساس میکنم روزام دارن هی تکرار میشن. لطفا نگین اشکالی نداره چون بالاخره آدم باید یک دغدغهیی داشته باشه دیگه، اگه همچی خوب باشه که آدم بد جور حوصلش سر میره.. راجع به تکراری شدن روزا داشتم غر میزدم. الان از اون دلتنگیه مرگی در اومدم و بسیار عاقل و باقل نشستم اینجا دارم پاور پوینت آماده میکنم و اصلا به روی خودم نمیارم که اگه یه هفته پیش میخواستم این کارو بکنم از ترس اولین سمینار انگلیسی و بند اومدن زبونم سکته کرده بودم. من که همیشه جلو توماس موقع ارائه تپق میزنم الان چقد حالم خوبه! جا داره همین جا از مامان سیامک که همهٔ فضای ذهنیه من رو تغییر داد و باعث شد دلهره برام یه معنی دیگه پیدا کنه تشکر کنم. این سفر یه خوبی جانبی داشت اونم این که من کلا دیگه هراسهای مربوط به درس رو به .. خودم هم نمیگیرم! من شجاع شده ام!!! روزا تکراری شده یعنی چی؟ یعنی خانوم تاتا نمیتونه خودش رو در این میان پیدا کنه. میخوای یه تصویر ساده ارائه کنم؟ صبح پا میشم، احساس ترکیدن دارم، میرم دس شویی، بد صبحانه میخورم، یه بحثی سر اینکه لباسهای نشسته دارن خونرو ور میدارن با خودم میکنم، یچی میپوشم میدوم به سمت اتوبوس. بعضی روزا هم با یه نایلون اشغال بد بو میدوم. میرسم آفیس، گودر و جی میل و بالاترین رو چک میکنم. عناوین مهمترین خبرها رو میخونم. بد کار رو شروع میکنم. یه بحث هایی این وسط با خودم میکنم. که البته خیلی مهم هستن، بعدا یه بار کامل مینویسم. ناهار میخورم تا ساعت ۶ کار میکنم، دیگه قبل ۶.۵ راه میافتم، با اتوبوس برمیگردم خونه. رسیدم گشنمه، یه چی الکی میخورم و شروع میکنم بدون اینکه حتا یکی از لباس هامو بذارم تو کمد، (تصور کنید وسط اتاق پهنشون میکنم که چروک نشن) کامپیوتر رو روشن میکنم و انگار که از صبح تا حالا اصلا نرفتم توی اینترنت، همهٔ کارای اول صبح رو تکرار میکنم و بعد ۱۵ دقیقه لاست رو شروع میکنم. تا ساعت ۱ شب هرچی بتونم لاست میبینم. و یهو غش میکنم از خسته گی.. این وسطا سیامک آن میشه، بیچاره هرچی میگه در عالم بیهوشی جواب میدم بهش ، بسکه مجبورم هی فیلمو استپ کنم و بهش جواب بدم!!! دیگه یه وقت که بحث جدی میشه مجبورم چند دقیقه لاست رو نگه دارم. همینجا میخوام یه اعترافی بهت بکنم عزیزم. بعضی از اون وقتهایی که بهت میگم خیلی خستهام و دارم میمیرم از خواب و بوس میکنمت که برم بخوابم تا ۲ ساعت بعدش دارم لاست میبینم :( مثلا همین دیشب!!! ولی قول میدم که تنها باری که راستشو نگفتم همین بود. میدونی که هوهو همیشه خودش اعتراف میکنه. همیشه... این هم اعتراف ! بعد دوباره صبح میشه و من با احساس ترکیدن بیدار میشم.. خودمو این وسطا گم کردم.وقت نمیکنم به خودم گیر بدم .. وقت نمیکنم غصهٔ خونه رو بخورم. یا در خودم کند و کاو کنم.. وقت نمیکنم یه سوال پیدا کنم ته ذهنم! حتا وقت نمیکنم یه لحظه سکوت کنم و بفهمم چقد هیچکی نیس!!! ها... خالی شدم.. آخیش، قبل اینکه فرصت کنی بگی اشکالی نداره همهٔ غر هامو زدم..
Wednesday, March 31, 2010
لاست مره گی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
نگران کامپیوترم هستم. حرکات ریقویی از خودش نشون میده. این جوری نبود هیچ وقت. این سگی که تو این خونه هست آدم رو عاشق خودش میکنه بسکه میفهمه !...
-
سلام من برگشتم، هنوز شادم، هنوز پوست تنم از خوشی پره، هنوز سردرد خلأ نیومده سراغم، من وارد مرحلهٔ جدیدی شدم که وقتی آدمها برای بار دوم به...
-
امروز منو گول زد، صبح که پا شدم ساعت ۷:۴۰ بود خواستم بخوابم که یهو صدام کرد گفت ببین چقدر آسمون آبیه.. حیف نیس بگیری بخوابی.. بد دیدم راس می...
No comments:
Post a Comment