Wednesday, March 17, 2010

هنوز کو تا عید

*مریم میدونم هستی‌. ازت بیخبرم.. خوبه هوا داره گرم می‌شه، کمتر تو اتاق سردت می‌شه.. خوبی‌؟ هنوز که تا دیر وقت می‌مونی آفیس.. سبزه‌هات در اومدن؟

یکی‌ داره از شریف میاد اینجا سپتامبر اپلای کرد برا ویزا تازه گرفت. فک کنم من با این آدم ماجرا خواهم داشت. سالی‌ که نکوست از الانش پیداست!

*امروز دیگه فک کردم من با همهٔ احساس هپروتیم سعی‌ خودمو کردم که غلط نمودارم رو اصلاح کنم. دیگه بقیش تقصیر من نیس. وجدانی هم که تاحالا داشتم تموم شد. جم کردم وسایلمو رفتم برلین. تو راه هرچی‌ آقای میانسال خوشتیپ و مهربون بهم لبخند دلبرانه زد من هم بهش یک لبخند با حیایی زدم.

برای دوستان فیزیکی‌ یه توضیح کوچیک بدم ، من اینجا آپولو هوا نمیکنم. فقط تغیرات ظرفیت گرمایی ویژه رو بر حسب دما برای مدل شبکه گازی در انسامبل کاننی می‌کشم. در هنگامی که گذر فاز رخ میده، ظرفیت گرمایی باید نامتناهی بشه و یک پیک در نمودار ببینیم. حالا من چیکار کنم ۲ تا و گاهی‌ ۳ تا پیک دارم؟ به من چه؟ آخرین راهی‌ که به ذهنم رسید این بود که شاید بازه دمایی خیلی‌ بیربطه و اگه بقیه پیک‌ها رو حذف کنم اون وقت در موقع گذر فاز یک پیک خوب می‌بینم!!

خوب حالا احساس بهتری دارم، تو پست قبلی‌ همچین گفتم نمودار هرکی‌ ندونه فک میکنه الان دیگه مقاله آماده شده، موند فقط نمودار‌ها رو رنگی‌ کنم بفرستم برا مجله!

بله دوستان به همین سادگی‌

*دیگه اینکه هنوز خیلی‌ مونده به تبریک سال نو. با اینکه اینجا هیچکی نمیدونه که داره عید می‌شه و مردم نمیریزن تو خیابون‌ها و اصلا ماهی‌ قرمز و گل سنبل فراوون نیس.. من همش هر روز میرم بیرون و انگار که باید من این سنت رو تداوم ببخشم و اگه نرم خرید انگار دیر می‌شه و از دست میدم.. قبل سال نو باید خیالم راحت باشه که هرچی‌ می‌تونستم خریدم. فردا باز هم می‌خوام برم!

*امشب یه دل سیر با سمان چت کردم. از همه جزییات هم خبر گرفتیم، مرسی‌ سمان. مرسی‌.

*فاطمه عزیز چون میدونم شما منو دنبال میکنی‌ گفتم همینجا بگم که چقد اون نقّاشی‌های لایه اوزون رو دوست داشتم. اینجا هنوز برگهای قهویی نریخته منم همش نگرانم که جا باز نشه جوونه‌های سبز در بیان! یه شب خواب دیدم یه باد خوبی‌ اومد همهٔ برگ‌ها رو ریزوند جوونه‌ها در اومدن!

*خوابم میاد. دومین شبه که لاست ندیدم. مامانی تعریف میکرد قدیما اون اولا که تلویزیون در اومد مراد برقی نشون میداد.. مامان بزرگ بابام هم که اون موقع پیر بود فک میکرد هرچی‌ تلویزیون نشوم میده حقیقت داره و نمیدونست اینا قصه است. شبا دعا میکرد خدایا عاقبت بچه‌های منو به خیر کن .. مراد و محبوبه رو هم به هم برسون. اسم منو از رو مامان بزرگ گرفتن. حالا منم می‌خوام قبل خواب دعا کنم خدایا می‌شه جک و کیت هم به هم برسن همچی‌ به خوبی‌ و خوشی‌ تموم شه؟

*دیگه برم.

شب خوش.

No comments:

Post a Comment