Monday, December 13, 2010

monday...

1-دیشب رادیو فردا راجع به آزار جنسی‌ محارم یه برنامه یی پخش کرد.. از وقتی‌ شنیدمش تا وقتی‌ خوابم ببره گریه‌ام بند نمیومد.. ساعت ۱۱:۳۰ شب پوشیدم رفتم خونه دوستم. نمیتونستم خونه رو تحمل کنم.

2-از صبح هی‌ تو دلم میگم چقدر خوبه که پیشمه.. چقدر خوبه که هست.. تو قطار نشسته بود جلوم کتاب می‌خوند. کتابش رو تموم کرد.. من یاد بابام بودم که میگفت شما‌ها قدر منو نمیدونین.. چجوری می‌شه آدم‌ها قدر همو میدونن؟

شاید من یادم بره که اینقدر امروز قدر دان بودنش بودم..

3-امروز موقع ناهار فلورین میگفت یه مقاله هست که توش بررسی کردن آدم‌ها وقتی‌ تمرکز رو کاری که در لحظه میکنند ندارند خوشحال نیستند.. اثر متقابل happiness و concentration. میخواستم بگم اینهمه قدیمیا میگن در لحظه زندگی‌ کنید .. ما گوش نمیدیم..

پستی که توکا نوشته بود رو خوندم و عاشقش شدم.. یک لحظه رفتم تو دنیای اون و برگشتم

دوست دارم برم گروه درمانی. دوست دارم بشینم همه چیزیی‌ که ازشون میترسم رو برا یکی‌ تعریف کنم.اون آدم فقط منو سفت بغل کنه..

4-امشب میرم شنا.. شام میریم رستوران اندونزیایی . فردا شب هم دوستام میخوان برن یک تئاتر. پس فردا هم مهمونی‌ گروهمونه.

5-دوستان می‌خوام همینجا بهتون بگم اگه ۲۵۰۰۰ تومن (۲۱ یورو) بابت لباس زیر دادید هرگز پشیمون نمیشین. بیشتر از لباس مهمونی‌ پوشیدنش لذت داره. :) من علاقه‌ داشتم میتونستم یه عکس از خودم بذارم اینجا.. همتون مجاب میشدین!!!

No comments:

Post a Comment