Sunday, July 8, 2012

پس از سفر

برگشتم خونه .
جهان ام باز تکون خورد..  دیشب شب آخر نشستم دم غروب تو ساحل که طبق عادت همیشگی جمع  بندی کنم سفر رو.. یاد گرفته هام رو .. 
سفر خیلی برای من بزرگ بود.. شاید  اولین سفری بود که از بس در لحظه زندگی کردم و تفریح  کردم که یک اثری رو روح من گذاشت .. امید وارم حالا حالا ها در نره . میخام نتایجم رو اینجا بنویسم .. اما مطمعنم که به نظر میرسه نتایجم خیلی جدی تر از سطح تفریحاتم بوده..

من اسب سواری واقعی کردم عین وقتی بود که وقتی بچه بودم بابام منو میزاشت رو شونه هاش..... غواصی واقعی کردم .. پیاده روی کردم در حد تیم ملی... شنا کردم خیلی خیلی خیلی .. تو آبهایی که از شدت شفافیت پاهات رو میدیدی رو زمین.. با ماهی ها شنا کردم... باور کردنی نبود...
باد آدم ها صمیمی شدم ظرف یک هفته.. جوری که خداحافظی با اشک و اه و بساتی بود که بیا و ببین.. بعد های  به هم میگفتیم چه اخلاق های خوبی در هم دیدیم.. یک خاله بازی .. من اصولا هندی ها رو دریافتم .
یک شب هم ما خودمون یک پارتی راه انداختیم.. پول جمع  کردیم پیتزا و آبجو خریدیم واسه ٤٠ نفر.. یعنی فضای خود فوق برنامه بود.. منم که اون جلو... یک روز انگار برگشتم به دوره لیسانس..
یک استاد ابلهی هم اونقدر به من تیک زد و جلو این و اون خودش رو ضایه  کرد که وقتی شلوارم تو اتاق لباس شویی موسسه گم شده بود یکی از بچه ها نظر داد که اون استاده برداشته... ترکیدیم از خنده سر ناهار ... مرتیکه رسما ٥٠ سالش بود...

در آخر من خاطره خوبی از کشور فرانسه و زبان فرانسه برام موند.. اونقدر که برگشتن به برلین برام پر از احساس ناخوشایندی بود....
حالا نتایج بمونه... شاید برای خودم... بهتر باشه ..


No comments:

Post a Comment