پست هام رو دوره کردم که یادم بیاد زندگی تو برلین چه شکلی بود
از یک جایی به بعد دیگه نوشته هام رو دوست نداشتم .. قبل سفر رو میگم...آخرش فکر کردم کلا شاید احتیاجه که یا فقط اتفاق ها رو بنویسم یا فقط احساساتم رو..
اینجوری که ی خورده از هر چی اینجا میزارم یکم عجیبه . وقتی خودم دوره اشون میکنم میبینم خوب نیستن . یا همه احساسات رو اونجوری که بودن ننوشتم یا همه چیزایی که رخ داد رو... یعنی خوب طبیعی اه .
رفته بودم نوشته های قبل رفتنم رو بخونم .. دیدم که حرف های مربوط به پسره خیلی سر بسته اند.. انگار دارم زوری برای یک سری آدم از زندگیم میگم که هی باید حواسم باشه مرز ها رو رد نکنم. من میخاستم جوری باشه که هر وقت خاستم یادم بیاد بشینم بخونم و تصویر دقیق اون روزها بیان جلو چشام . اینجوری فقط چند تا چیز کلی یادم میاد و اون لحظه ای که داشتم مینوشتم..
از یک جایی به بعد دیگه نوشته هام رو دوست نداشتم .. قبل سفر رو میگم...آخرش فکر کردم کلا شاید احتیاجه که یا فقط اتفاق ها رو بنویسم یا فقط احساساتم رو..
اینجوری که ی خورده از هر چی اینجا میزارم یکم عجیبه . وقتی خودم دوره اشون میکنم میبینم خوب نیستن . یا همه احساسات رو اونجوری که بودن ننوشتم یا همه چیزایی که رخ داد رو... یعنی خوب طبیعی اه .
رفته بودم نوشته های قبل رفتنم رو بخونم .. دیدم که حرف های مربوط به پسره خیلی سر بسته اند.. انگار دارم زوری برای یک سری آدم از زندگیم میگم که هی باید حواسم باشه مرز ها رو رد نکنم. من میخاستم جوری باشه که هر وقت خاستم یادم بیاد بشینم بخونم و تصویر دقیق اون روزها بیان جلو چشام . اینجوری فقط چند تا چیز کلی یادم میاد و اون لحظه ای که داشتم مینوشتم..
No comments:
Post a Comment