Sunday, July 1, 2012

اینجا یادم اومده که آدم ها کسل کننده و تکراری نیستند.


نشسته ام تو ی رستوران کوچیک و خیلی ارزون به اسم منهتن کافی و ناهار خوردم . سفارش دادم برام یک نوشیدنی بیاره به این بهونه که بیشتر اینجا بشینم . هوا خیلی گرمه . الان نوشته ٣٠ درجه اما من بیشتر حس میکنم. شاید  به دلیل رطوبت باشه .

بیشتر آدم های گروهمون رفتند با قایق این اطراف رو بگردند و من نرفتم . فکر کردم مگه چی آدم میبینه. همین دریا و جزیره ها که اینجا هم هستند. اما الان این آقای رستورانی به من گفت که تماشای  صخره های قرمز (اسکاندولا) توی  آب رو از دست دادم و خیلی چیز تماشایی بود . خب راستش من اینقد این روزا تماشا کردم که ارضا ام .
دیروز با یک پسر فرانسوی آشنا شدم که ژاپن دکترا میخوند . یک دختر آمریکایی هم دیدم که خیلی روان ژاپنی حرف میزد و مغز من اصلا نمیتونست قبول کنه یک آدم بلوند  اینجوری زبان ژاپنی با همه آواها و پستی بلندی ها رو درست حرف بزنه.. کف کردم و بهونه هایی که برای آلمانی حرف نزدن برا خودم میشمردم همه فر خوردند.

دیروز دوباره رفتم دریا و یک عالمه  ماهی ژله ای (jelly fish ) دیدم . این ماهی ها سمی هستند و چند تا از بچه ها رو موقع شنا نیش زدن . اما مثل اینکه اگه بهشون حساسیت نداشته باشی جای نیش فقط ٥ دقیقه میسوزه و بعد  فقط قرمز میمونه .

دنیای زیر آب خیلی خیلی متفاوته . من همش با این عینک  شنا میرم اون زیر سنگ ها و تو آب شفاف اینجا  ماهی های دسته جمعی رو میبینم و کف میکنم. هر با ر هم که ماهی ژله  ای میبینم انگار که اژدها دیدم. دیروز موقع شنا یکی از بچه ها  دا شت وارونه کف دریا شنا میکرد و من با دیدنش یک هو پنیک کردم ویک ان تصور کردم هیولایی که در دریا زندگی همینه .. چون یک هو با چشم باز و مثل یک جسد سفید کف دریا زیر پای من ظاهر شد.. یک جیغی زدم که از زیر آب صدام رو همه شنیدن.. سکته کرده بودم رسما ..
یک جور موجود هم هست که به سخره ها میچسبه و سیاه و تیغ تیغی و گرده و رایج ترین اتفاق اینجا اینه که پات رو وقت شنا  بزاری روشون . نک  تیغ هاش تو پات میشکنن و رسما اونقدر میسوزه که نگو . بعد  باید بشینی همه تیغ های تیز رو از پات در بیاری.
اون دختره که آمریکایی بود ژاپنی حرف میزد این بلا سرش امد و من ٢ ساعت نشستم براش در آوردم . عجیب این بود که یک روز رو اون پا راه رفته بود ولی از کسی کمک نخواسته بود. بعد   من بهش گفتم بشین بابا در بیارم .. پوست کف پات روش کلفت میشه دیگه در اومدنی نیستندن بعد  هی میسوزن . یک جورایی اخلاقش به نظرم ژاپنی شده .

یک پسر هندی دیدم که به نظرم کول  ترین آدم هندی دنیاست . نه دوست مسعود رو نمیگم . اون خیلی حرف میزنه . این یکی دیگه است . امریکا درس میخونه و شخصیتش طنزش و نحوه نگرشش به دنیا واقعا خوبه . آدم اونقدر باهاش راحته که نگو .
اینقدر تجربیات مشترک مون رو درباره امریکا و ایران و هند و دکترا خوندن و روحیه علمی و غیر علمی و زندگی اجتماعی شیر کردیم و لذت بردیم که نگو .. حالا قراره بره زوریخ. بهش گفتم که با پسره آشناش میکنم .

در آخر این که از حق نگذاریم این فرانسوی ها موجودات خیلی جذابی هستند با اون زبان سکسی*  به سان اواز خوندن و پوست آفتاب سوخته تیره و موهای طلایی و چشمای روشن یکی از زیبا ترین دسته آدم هایی هستند که تا حالا  دیدم . اصلا نمیشد من فرانسوی باشم ؟؟
* به قول فرزانه وقتی حرف میزنند انگار دارند بوس میفرستند !!!

همینا دیگه .. تماس نیمچه استاد م بهم ایمیل داده و گفته که فصل هایی که براش فرستادم پر از ایراد های گرامری ه . مطالبی که نوشتم از نظر محتوا خوبه اما باید بدم یکی برام بخونه و صحیح کنه .

خوبم و نمیدونم وقتی برگردم برلین چقدددر دلم برای دریا و آفتاب تنگ بشه .. اینجا صبح ها تز مینویسم عصر ها میرم تو آب . برگردم برلین از صبح تا عصر باید تز بنویسم و از آب هم دیگه خبری نیست . باید خیییییلی استفاده کنم پس . 

در یک هیجان شیرینی وقتم میگذره . دوس ندارم اینجا تموم شه . نمیشه اینجا زندگی کرد ؟؟ (بفرما پر رو شدم )


No comments:

Post a Comment