Tuesday, October 16, 2018

زندگی در بلاتکلیفی


صبح هایی که نمی نویسم کل روزش میرم رو دنده اتومات. اما روزایی که صبحش مینویسم آگاه تر و هشیارترم. حواسم هست امروز میخام چکار کنم. فرمون رو میگیرم دستم. 

چی مینویسم ؟ یک سری سوال هست که بهشون جواب میدم. جواب هایی کوتاه و سریع و بدون فکر. سوالهایی درباره آگاهی و هشیاری, پذیرش خودم و شرایط, مسوولیت پذیری, زندگی هدفمند, خود ابرازی و راستی و درستی. اینها به روایت کتابی از ناتانیل برندن  ۶ ستون عزت  نفس هستن. 
تو خود کتاب آخر هر فصلی پیشنهاد میکنه صبح ها زود قبل شروع کارای روزانه ۴ - ۵ تاجمله رو کامل کنیم.. به هر جمله مینیمم ۶ تا جواب باید بدیم .. 
مثلا اگه امروز ۵ درصد آگاهی ام رو افزایش بدم..
 اگه امروز ۵ درصد بیشتر شرایط / بدنم/ احساسم رو بپذیرم.. 
اگه امروز ۵ درصد بیشتر مسوولیت شادی ام رو به عهده بگیرم..

من سرم درد میکنه برای برنامه های شخصی. برای قرار مدار با خودم. بعد تموم کردن کتاب ۶ ستون عزت نفس (نسخه صوتی اش دریوتیوب) یک برنامه ۳۰ هفته ای  از تو سایت آقای برندن پیدا کردم ( اینجا ) و نوشتن های صبحگاهی رو شروع  کردم. اوایل سخت بود که این ۱۰ دیقه رو سر صبح به روزانه ام پیوند بزنم. اما خیلی زود بهش عادت کردم ..  یک جوری خودم رو صبح به صبح با خودم درجه بندی میکنم. بعضی روزا هم نمی نویسم . حوصله ندارم یا دیره یا خوابم میاد.. و اثر ننوشتن رو خیلی زود حس میکنم. گاهی حتا وسط روز باز میکنم و مینویسم .. اندازه صبح زود خوب نیس اما بازم بهتر از هیچیه.  

هر دو هفته موضوع سوال ها عوض میشند. وقتی به سوال ها سریع و بدون فکر جواب میدم  نباید بیشتر از ۱۰ دیقه طول بکشه و در نهایت با تموم شدنشون دفتر رو میبندم و جواب هامو نمیخونم.. اینا قوانین بازی ان!
 آخر هفته باید بشینم و یک مرور کنم رو سوال ها و جواب هام.. معمولا حوصله ام نمیگیره این قسمت رو انجام بدم و همین روند یادگیری رو یکم کند میکنه . یاد گیری چی؟ خوب معلومه عزت نفس.
 هفته پیش سومین دوره سی هفته ای ام تمام شد. وقتی میگم خودم هم باورم نمیشه اما همینقدر نوشتم و همینقدر رو عزت نفسم کار کردم. همینقدر هم روزانه و با قدم های کوچیک پیشرفت کردم. شنیدن و ابراز خودم رو تمرین کردم. هیچ وقت که عالی نمیشه اما خب آرام تر میشه. 

امروز صبح در جواب جمله مربوط به پذیرش نوشتم بدنم رو میپذیرم. اینکه بعد سه سال تلاش هنوز بچه ای ندارم رو میپذیرم. اینکه همین امروزم نمی تونم بچه ای داشته باشم رو می پذیرم. 
 کارم رو و بلاتکلیفی ام رو میپذیرم و اینکه هنوز جوابی از آمازون ندارم رو . اینکه امروز هنوز تو این تیم و این شرکت دارم داده آنالیز میکنم رو..
کم صبری ام رو بهتر و بیشتر حس میکنم. وقتی اومد سراغم یک زمان ۵ دیقه ای بهش میپزدازم. به کم صبری ام میگم اره میدونم هستی و حق داری که هستی. خودم رو ریز ریز نمیکنم که چرا کم صبری و چرا مثل  جاناتان ایوب زمان نیستی و با ندونستن راحت کنار نمیای. کم صبرم و بی حوصله ام و این رو قبول میکنم. (اینا رو سر صبح نوشتم.. ) 

در جواب به اینکه آگه امروز ۵ درصد خودمو بیشتر ابراز کنم نوشتم امروز آهنگ گوش میدم ..وبلاگ مینویسم . یک طراحی / نقاشی کوچولو میکنم,  وقتی احساس کردم سوالی دارم میپرسم و قورتش نمیدم که همه چی هارمونی داشته باشه..که آدم ها رو خوش حال کنم که دردسری ایجاد نمی کنم اما اینکارو بااحترام انجام میدم. 
و همین طور جملات دیگه رو کامل میکنم .. 

روزهای که نمی نویسم وقتی احساساتی مثل کم صبری یا بی حوصله گی عمیق میاد سراغم زندگی برام سخت میشه .. میشینم و حسودی میکنم .. احساس سرخوردگی و عصبانیت  میکنم.. خودم رو میبرم زیر سوال.. و هم زمان با نا آرومی صفحه کار یابی رو بالا پایین میکنم

اما امروز - امروز که صبح  زود خودم رو برای یک روز تازه آماده کردم - با شروع  بی حوصلگی ساعت ۱۰:۳۸ دقیقه صبح برای خودم یک شیر قهوه درست کردم و نشستم پشت میزم یک آهنگ غمگین و آرام فرانسوی گذاشتم که معنی اش رو نمیدونم و کم صبری ام رو آرام آرام نوشیدم و وبلاگ خوندم و حس نوشتنم اومد. حس نوشتن که میاد در کلمات زنده میشم و حوصله میگیرم و آرام تو دستام و بازوهام  احساس گرما میکنم. گرما از بازوها به گردن و سر و سینه و ریه و شکم و پاهام منتقل میشه .. گرم میشم . یادم میره که کم صبر و کم رمق بودم .. گرم که میشم بدنم از انقباض در میاد و راحت و شل میشم و یکم احساس گرسنگی می کنم . به ناهار فکر میکنم ! غذای سالم و خوب ! از سایت شرکتمون سالاد سفارش میدم و برنامه بعد از ظهر رو میچینم.

و همین یعنی هنوز هستم.
خوب هستم .






No comments:

Post a Comment