Monday, November 29, 2010

monday morning


آیا شما پیشنهادی دارین که چرا دل من اینقدر هنوز درد میگیره؟

صبح‌ها که پا میشم احساسم به شدت از وضع هوا تاثیر میگیره، اگه یه باریکه نور از لای ابرا در بره بیاد از پنجره تو، من یه حالی‌ بهم دست میده انگار همین الان می‌خوام بپرم برم بازی کنم. (شما ۵ ساله تصور کنین) ته دلم جشن می‌شه.

وقتی‌ هم که شدیدن ابریه من اصلا دلم نمیخواد از تخت جدا بشم.

امروز ابری بود ۸ پا شدم. خوابیدم ۹:۳۰ پا شدم.. هنوز انگار بخشی از من خوابه، بخشی دل‌ درد داره، بخشی به شدت حوصله دنیا رو نداره و بخشی ذوق میکنه که قراره امروز نرم دکتر و برم شنا. من اینجا رو تاسیس کردم بیام غر هام رو بنویسم. اسم مکان رو هام از حرف هام به غر هام قراره تغییر بدم. دوستانی که حوصله ندارند لطفا رنج خوندن رو تحمل نکنن.

باری، داشتم میگفتم.. دیشب با دوستی حرف میزدم تلفنی.. خیلی‌ غصه داشت. به من گفت راه حلی‌ به نظرت میرسه. من فقط گفتم قول میدم فکر کنم.یعنی‌ تریپ چس ناله نبود، اینجوری که می‌خواست مشکل واقعا حل بشه، حاضر بود هزینه کنه، وقت بذاره.. تحسینش کردم اما احساسات من اینروزا به کسائی می‌مونه که دنیا براشون اهمیتی نداره. انگار زندگیشونو کردند.دیگه حال ندارند فک کنند چیو چیکار کنند بهتر شه.

آدم‌ها به اینجا که میرسند بچه میارند؟؟؟

1 comment:

  1. شیخ خیلیییییی عکسه رو دوست دارم!!! :*

    ReplyDelete