Friday, June 17, 2011

روز تولد موبایل من

امروز صبح رفتم گوشی جدید خریدم. هیچ تحقیقی هم نکردم. هیچ تصمیم هم نداشتم.. تصمیم من برای خرید یه  گوشی ۲۰-۳۰ $ ی  بود که بشه باهاش پیام داد و به تلفن جواب داد. اما صبح تو مغازه فکر کردم چرا نه؟ بعد یک گوشی تازه بقیمت ۱۴۰ $ خریدم که صورتی رنگه و دوربین خوبی داره و آقاهه قول داد که تو آلمان و همه جا ی دیگه میشه استفاده اش کرد 
اومدم آفیس. این روز ها هورمونی ام. صبح تا بیدار شدم یاد دوری از خونه مامانی افتادم. چشمم رو بستم و یک دور به بچگیم سفر کردم.. از اول.. جاهای بدش رو هی از جلو چشم میزدم کنار.. آخرش یک تصویر نامحدود و ابدی از مامانی نشسته رو ایوون و لبخند میزنه و چشماش هم میخنده موند.. با آقا جون خوش بو ..  و دلتنگی.. 
بخودم گفتم تو تنها کسی نیستی که یک عزیز پیر رو از دست داده.. این طوره کلا.  همه این دلتنگی رو دارند..

عصر ها که میرم خونه لباس عوض میکنم و ولو میشم رو تخت.. فکرم رو آزاد میکنم و گاهی مینویسم یا فقط استراحت میکنم.. این سکوت رو با ترک اعتیاد به اینترنت و مدیا دارم به دست میارم . دیروز تو همون لحضات فکر کردم یک چیزی هست که روزها منو آزار میده.. یک چیز کوچکی از جنس حسادت. از جنس نیاز به بهتر بودن .
خوب اینطوریه . من اینجور شدم که دیگه میگم باشه اینهم هستم. وقتی قراره کامل نباشی دیگه بذار حقیقی باشی  .. قایم کردن نداریم.. 
امروز باز یکم به جهان اطراف پسره حسودم. نیستم اخه خودم.. میخام دردم نیاد..
اینم از این .
گزاشتم خورشت بادمجونی که دیشب پختم تو ماکروفر گرم شه . الان  میخام با نیشا برم ناهار.. راضیم از تنها غذا نخوردن ..

No comments:

Post a Comment