Saturday, October 8, 2011

آخر اولین هفته اکتبر ۲۰۱۱

۱   این آخر هفته رییس بزرگ ما در آلمان مهمون آزمایشگاه ما در فیلادلفیا بود  
هیچ وقت قبلا فرصتی پیش نیومده بود که صحبت غیر علمی کنیم. مضطرب بودم که میزبانش باشم به عنوان دانشجوش در یک جای دیگه ..
ملاقات های ما بسیار رسمی.. هر یکی دو ماه .. با تعیین وقت قبلی بود ...
آدم سر شلوغ مهمیه این رییس بزرگ .
تصمیم گرفت که بعد از نشست سالیانه 
از آزمایشگاه استاد ما در فیلادلفیا دیدن کنه
بیشتر به قصد صحبت با استاد اینجا  برای گام بعدی پروژه 
و اینکه این همه راه اومد امریکا واسه نشست سالیانه .. از این فرصت استفاده کنه و دقیق از کارایی که اینجا انجام میشه دید پیدا کنه ..
خلاصه من سفر تفریحی میامی رو که برای بعد نشست سالیانه تدارک دیده بودم کنسل کردم تا میزبان رییس بزرگ باشم .
 تجسم کنین قیافه منو در حال کنسل کردن پرواز و هستلم ..


۲     الان میفهمم چقد آدم زود دل میبنده به آدم های مهربون 
ما نیاز داریم گاهی بشینیم با آدم های نسل قبل 
هم سن پدر مادر هامون پای صحبت دوستانه 
بدون قضاوت و پیش داوری 
نیاز داریم که بدونیم الان اونا کجای زندگی اند. 
حسشون به زندگی چیه.. دلواپسی ها و شادی هاشون چیه 
بدونیم که یک تصویری کلی از اون سن خودمون داشته باشیم 
بدونیم نظرشون راجه به تولد ..بچه گی . نوجوونی.. جوونی .. مادر /پدر شدن .. میان سالی ..
مردن 
چیه ..
بدونیم که دنیا رو چه جورو ارزیابی میکنن بعد این همه تجربه 
من هیچ وقت این حرف ها رو با مامان بابای  خودم نمیشینم بزنم. 
حالا تصور کن .. آدم با تجربه مسنی که داری این ها رو ازش میپرسی
نگرشش به جهان از دریچه علم و دلیل و منطق سخت گیرانه یک دانشمند واقعی باشه 
همه نظریه های مختلف راجه به حیات رو بدونه. جزییات فیزیک و زیست خیلی از مکانیسم های جهان رو بدونه.. از نسبیت گرفته تا تکسیر وراثتی اطلاعات توسط ار ان آ
نظراتش از سر درایت باشه .. همونجوری باشه که شاید تو تلاش میکنی فکر و رفتار کنی ..
باهاش حرف زدن برای من خیلی خیلی تجربه بزرگی بود.
داشتنش به عنوان یک دوست کنار خودم.. خیلی دوست داشتنی بود 
 با هم ساعت ها راه رفتیم. حرف زدیم. غذا خوردیم ..صحبت علمی کردیم .. ازش راجه به زمانی پرسیدم که دانشجو بود .. ازش پرسیدم که به علم چجوری نگاهی میکنه.. هزار تا سوال پرسیدم ...همه رو جواب داد 
باور نمیکردم که این همه این همه دوستانه باشه ...با یک حس شوخ تبعی که آدم اصلا انتظارش رو از اون قیافه جدی نداره
از گروهمون بازدید کرد .. با همه آدم ها حرف زد .. 
امروز صبح یک چند ساعت وقت خالی داشت قبل پروازش .. ازش پرسیدم دوست داره شهر رو بگرده ؟ گفت شنیده این جا یک موزه مشهور هست .. موزه ها رو گشتیم.. غذاخوردیم ..قدم زدیم و تمام مدت اون چند ساعت حرف زدیم ..
من واقعا آخر هفته خوبی داشتم ...میامی رو همیشه میشه رفت گشت،، شانس میزبان همچین آدمی بودن شاید یک بار نصیب من میشد اما..
مرسی جهان


۳    الان رفته 
جاش خالیه 
 دلم تنگه.
دلتنگی از جنس  رفتن مهمون عزیز  

No comments:

Post a Comment