Thursday, July 30, 2015

بسه دنيا ديگه بسه..

دو هفته است اشپزخانه مان وسط هال ولوست 
درست به همين راحتي! ٤ تا كيسه ان پشت است كه در عكس معلوم نيست.. در اشپزخانه براي تعميراتي كه به ما تحميل كرده اند جاي وسيله نيست.  اين منظره اي است كه به محض ورود به هال ميبينم حوصله جوش زدن براي بهم ريختگي خانه را ندارم. غذا اما ميپزم هنوز..تحمل غذاي رستوران را اصلا ندارم..



از اين اما خسته نيستم از دوتا بِدِه كاري كه دارم و هركار كه ميكنم بهش نميرسم بسكه اين خانواده من مشكل دار است. از مامان و تهمينه خسته ام كه قرض مثل دوست نزديكي هميشه در كنارشان است. و راه بهتري براي زندگي پيدا نمي كنند. خسته ام كه من هم مثل انها قرض دارم .. دوست دارم ول كنم و فقط به زندگي خودم بچسبم. به امنيتي كه كنار ژان دارم. به اينكه ادم قرض نگيري است. 
احتياج دارم دوتابدهكاري ام را زود زود بدهم ..

Sunday, July 26, 2015

ادم ها

 امد ارام ايستاد جلوي نيمكت ما. در ساك صورتي رنگش دنبال چيزي مي گشت. كند و بي عجله مثل همه ادم هاي در اين سن و سال. كارش از گشتن تمام شد. رفت در صف بستني ايستاد .. حواسم پرت شد..ده دقيقه بعد با يك بستني ليواني با بزرگترين خامه دنيا خودش را در نيمكت جلوي ما جا كرد. كيف صورتي رنگش را ارام و با تمانينه كنارش گذاشت و تمام نيم ساعت باقي را با همان آهستگي  خاص خودش بستني خورد. 



Saturday, July 25, 2015

Back to black

موهام رو رنگ كردم 
رنگ خودش، هموني كه قبل همه رنگا بود.. سياه .. قهوه اي تيره 
برگشتم به خودم. احساس اشنايي دارم. اما ديگه مو قهوه اي نيستم .. ژان اصرار داشت براي اولين بار خودم بشم. تا حالا من رو با موهاي واقعي نديده بود. نتيجه خيلي به اصل نزديكه 
سلام به روز هاي قديمي 
سلام به خودم 


Wednesday, July 22, 2015

كيك عروسي

٢٠ جولاي سوفيا و تومي دوستاي خيلي قديمي ام با هم عروسي كردند 
من خيلي خوشحال و غمگين بودم همزمان 
غمگينش رو فعلا كنار ميگزاريم از خوشحاليم ميگم. 
ژان دقيقترين همكار دنياست :) با همكاري هم اين كيك رو براي عروسي شون در اتاق هال !! پختيم و دكور كرديم . در شرايطي كه اشپزخونه ما در حال تعميره..
ژان كرم كيك  رو حاضر كرد و هم من بعد از پختن كيك  و اضافه كردن كرم و موز در بين سه لايه كيك، سپردمش دست ژان تا روش رو با پيست شكر بپوشونه و خودم رفتم سر كار
وسط روز بهم مسيج داد كه كيك خراب شد فراموش كن يكي ديگه بخريم و من قبول نكردم دليلش اين بود كه ژان اين رو خراب حساب ميكرد! 




بهرحال با اصرار من ادامه داديم بعد از كار اومد دنبالم تو ايستگاه قطار. من با دسته رز منتظرش بودم تا كيك رو دكور كنيم. اين شد نتيجه همكاري ما 



خوبه دوستش دارم 

Tuesday, July 21, 2015

صدا ها

كجام 
چي ميخوام 
 سالهاست صداي نامفهومي به زباني ناشناس در من زمزمه ميكنه.. نميشناسمش.. نمي فهممش..
 صداي بهتري رو ولي مي شنوم. صداي گرم  بايد هام رو  .. هر روز خوب بهش گوش ميدم..هر روز تن اش رو بالا ميبرم و ادامه ميدمش. صداي محكم و خوب بايد ها. صداي امن و مويد بايد ها.. بايدهايي كه خودم به كمك اطرافم در زمين كاشتم و ابشون دادم 
بايد درس بخونم..بايد برم مدرسه بهتر..بايد برم رياضي.. بايد ليسانس بگيرم .. بايد كنكور بدم بايد فوق رو جمع كنم.. بايد دكترا بگيرم .. بايد درسم رو جمع كنم بايد تمامش كنم بايد صبح برم سركار . بايد تحمل كنم.. بايد زندگي كنم.. 

و صداي بايدها  در دنياي بيرون كلي هواخواه دارن. يك عالمه تماشا چي برام دست ميزنن و سوت ميكشن و هورا ميگن.. يك عالمه برنامه ريزي و هزينه شده تا من اين بايد ها رو مثل هزاران نفر ديگه به طور مرتب انجام بدم..
و اون اواز ساده ي اروم هر روز كم رنگتر و غمگين تر ميخونه.. مثل ترانه هاي دلگير فرانسوي يا امريكاي لاتين كه يك كلمه اش رو نمي دونم اما قلبم رو تصرف ميكنن.. 

عكس: فرانكفورت اُدِر در شرق المان و مرز لهستان

Saturday, July 18, 2015

اخرين لحظه هاي بيداري

شب ها سخت به خواب ميروم انگار تكه اي از زندگي نكرده در درونم ميماند و هي مثل ماهي بيقرار درون تنگ اب اين طرف و ان طرف ميرود.. خودش را به هر دري ميزند تا من ان تنگ را بشكنم و تكه زندگي را در اب هاي ازاد تخيل رها كنم.


Thursday, July 16, 2015

اين جا

اين جا دانه دانه غمهايم را از دلم در مي اورم و در خاك ميكارم. اين جا دسته هاي فكرم را ريسه ميكنم. اين جا كمي از پوست كهنه قهوه اي زخم هايم مي كنم و جايش پوست تازه صورتي ميسازم. اين جا من ديگر خانه مادري را خانه صدا نميكنم. از اين جا خيابان هاي برلين را راه خانه ميكنم. و چقدر اين اهلي شدن ارامم ميكند. انگار ان هميشه گمشده كم كم دارد برميگردد.. 



عكس از خودم 


روز ها


ساعتها پشت هم گزارش مينويسم. جدول ميسازم. براورد ميكنم كه چند نفر امروز خريد كرده اند. برايم اهميتي ندارد. راستش خوشحال ميشوم كاركرد نابسامان ان شركت را ميبينم. هيجان كار داشتن جايش را به حقيقت من و ماشين داده. حقيقت يك شغل بدون ارتباط انساني. ساعتها مقابل كامپيوتر مدام خودم را به تعويق مي اندازم. اين بين لحظه اي سرم رابرميگردانم تا كمي اسمان ازسقف شيشه اي ساختمان بدزدم.. زنداني تر از اين نمي شود.. بايد دنبال شغل تازه اي باشم. حتي فقط به خاطر كمي اسمان بيشتر.. كمي هم انسان بيشتر..
 

به هم ريختگي

من از تو راه برگشتي ندارم 
به سمت تو سرازيرم هميشه



عكس از اتاق خواب ..

Wednesday, July 8, 2015

از نوشته هاي قديمي ٢..


نامه 'ف' .. وقتی خوندمش خیلی حالم گرفته شد..یادمه همون موقع روزهای اولی بود که رسیدم این رو برام فرستاد .. حالم بد شد..تو اون قیری ویری روزهای اول که مغزم داشت هنوز اطراف رو به صورت کاملا بدوی شناسایی میکرد و من مثل بچه تازه به دنیا اومده همش گیج و خواب آلود بودم ,  خوندن این نامه منو برد ایران, زنجان.. تهران.. فرودگاه .. سرم گیج رفت.. سریع  به خودم گفتم هیچ حسی نکن .. اما یک کوچولو.. خیلی کوچولو .. برگشتم تو آفیس خیابون  اشتروشن هوف  طبقه سوم.. پشت میز .. دوباره خوندم.. رفتم.. برگشتم.. 

تاريخ 5/10/2009
----------------------------------------
تقديم به طا ملقب به پرپري 

ساعت 11:24 دقيقه است و من در حال تايپ پايان نامه و رفع ايراداتي ام كه دكتر قنبري برام تعيين كرده و آهنگي  از رضا صادقي تو گوشمه و گوشيم روسايلنت
از صبح دلم گرفته
عصري كه رفتم دانشگاه و ميز خالي طا رو ديدم بيشتر دلم گرفت
ميزي كه روش نوشته:اين ميز و آن كامپيوترمتعلق به همه است...
اتاقمون تو دانشگاه خيلي سوت و كور شده
ساعت 11:26 دقيقه است
رضا صادقي همچنان ميخونه...
زندگي نقطه سر خط...بي وفايي شده عادت...تو نوشته بودي ديدار... سه تا
نقطه تا قيامت..
بيشتر دلم ميگيره و بي انگيزه نوشته هامو دارم ويرايش ميكنم
نميدونم چرا بي اراده نگاهم افتاد به گوشيم كه صفحه اش داره روشن و خاموش ميشه
آره
 داره زنگ ميخوره
يه شماره ناشناس
اما...نه انگاري آشناس، از شماره همراههاي شهرهاي شمالي هستش
برميدارم با ترديد
همه خوابن و من بيدار
صداي دوست عزيزمو ميشنوم
صداي پرپري! كه نا قلا بدجور خودشو تو دلم جا كرده
صداي طا ! كه ازم خداحافظي ميكنه
كمتر از چند ساعت ديگه داره ميره آلمان
با همون لحن گرمش ازم خداحافطي ميكنه و بهم ميگه:
ببخش اگه بيدارت كردم اما عيبي نداره، ميخواستم ازت خداحافطي كنم
امروز از خود صبح حواسم بود كه امشب طا ميره
حرف چند روز پيشش يادم مي افته كه ميگه...
صبح روز 14 ام كه از هواپيما پياده بشم، بايد با هِلو هاواريو ابراز
احساست كنم و به همه بگم نايس تو ميت يو...
نميدونم چرا اما خيلي دلم گرفته
مني كه تازه چندمدتيه كه باهاش آشنا شدم اونقدر بهش وابسته شدم كه ...
چه ديار اسرار آميزي است ديار اشك
صداي طا تو گوشمه در حاليكه دارم صحنه زير رو تصور ميكنم
طا يه شال خوشگل انداخته سرش و در حاليكه يه چمدون داره پشت سرش ميكشه
از پله ها داره ميره بالا و خونواده اش از پشت شيشه ها دارن براش دست
تكون ميدن و با لبخند همراهيش ميكنن
طا عزيزم، مني كه خواهر ندارم، خدا دوستايي بهم داده كه هركدومشونو
عين خواهر ميدونم برا خودم
خواهر خوبم، كاش من رو هم لابلاي جمعيتي كه دارن برات دست تكون ميدن ببيني
كه دارم برات دست تكون ميدم و به خداي مهربون ميسپرمت و نميذارم اشكامو ببيني
.طا طا طا ......
خيلي دوستت دارم
از گلهاي قشنگت مراقبت ميكنم
قول ميدم هرگز ازخودم دورشون نكنم
راستي بابا برا گل مرجانت گلدون گرفته و فردا ميخواد تكثيرش كنه...
واسه اينكه كمي آروم تر شم برا طا آخري اس ام اس رو ميفرستم
طا جون: دوستت دارم، مواظب باش مورچه خارجيا رو له نكني يه وقت اونا
عين مورچه ايرانيا نيستن كه ككشون هم نگزه اگه لهشون كني
سريع قطعنامه ميبرن سازمان ملل و ترو  متهم به نقض حقوق مورچه ها ميكنن
اونا حتي مورچه هاشونم باكلاسن چه رسه با آدماشون
مورچه هاشونم برا خودشون خطوط وايرلس دارن
حواست باشه
يادت باشه دمپاييشتو هرگز به طرف گربه هاي آلماني شوت نكني
اونا گربه هاشون فرهيخته تر ازيني اند كه بخواي با لنگه دمپايي اونم از
جنس ايرانيش كه احتمالا همچين سفته كه احتمالاً گربه هه ضربه مفزي بشه
گربه هاشونم دل مشغولي دارن برا خودشون،
هر چند ميدونم تو حيوونا رو خيلي دوست داري
صبحها خيلي دقت به صداي گنجشكا كن
ببين مثه گنجشكاي اينجا ميخونن يا با لهجه نِيتيو جيك جيك ميكنن
يادت باشه مگسهاي اونجا بي هدف عين مگساي اينجا روي شيريني نميشينن
مراقب باش اگه موشي چيزي تو خونه ات ديدي با احترام ازش بخواه كه محل
زندگيتو ترك كنه
آلماني جماعت همه چيشون قانون داره
نيس چند باري رفتم، ميدونم
!!!!
  مراقب خودت باش
تو دلم به خنده هايي كه با هم داشتيم ميخندم و اشكامو جم ميكنم و به جاي
آب پشت سرت ميپاشم و ميگم
سفر به سلامت پرپري

Saturday, July 4, 2015

جاده هاي شمال محاله يادم بره!


در راستاي اضافه كردن تفريحات ارزان و كوچك به زندگي مون كه خيلي خوش ميگذره توش :) 
اين شنبه كه هوا خيييلي گرم بود و احساسش به حدود ٤٠ درجه هم ميرسيد ما سوار قطار تخفيف دار اخرهفته شديم و زديم به جاده به سمت شمال ! اولين قطار اونقدر شلوغ بود كه جاي سوزن انداختن هم نبود برا همين ايستگاه بعد پياده شديم و به صورت كاملا پويا مسير رو از شمال به شمال شرق تغيير داديم. يك درياچه پيدا كرديم ته شمال المان كه به درساي بالتيك وصل ميشه. 

اينجا مرز المان و لهستان در شمالي ترين نقطه ممكنه ! دوتا كشور با يك درياچه بزرگ بسان درياي خزر  از هم جدا ميشن! 






 اين هم جنگل وسط راه ! گاهي فكر ميكنم المان همش همين جنگل و درياچه است و ميشه اين عكس رو همه جاش كپي پيست كرد. اما تا ميام حوصله ام سر بره و غر بزنم جلو خودمو ميگيرم ! يعني ادمي توانايي داره از زيبا تري جاي جهان هم حوصله اش سر بره و دلش جاي جديد بخواد.  

Friday, July 3, 2015

۲- شب ها



شب ها كه ميام خونه بدوبدو ناهار فردارو با سالاد و شام امشب اماده ميكنيم و از روزمون براي هم ميگيم.. بعدش اگه حوصله كنيم شام رو با يك سريال پليسي ميخوريم و يا همينطور حرف ميزنيم كه دير وقت بشه و بخوابيم. زندگيم با ژان مثل يك بچه داره رشد ميكنه و بزرگ ميشه و هر روز جلوه جديدي از خودشو نشون ميده. گاهي دوتامون ساعت ها  در لذت و عشق هستیم و گاهي استرس ميگيريم با مسائل جديدي كه پيش رومونه چطور كنار بيايم. مسائلي كه مثلا تا ديروز نبودن يا نميديديم. من در جهاني كه هستم هر روز بيشتر اثر فرهنگی  كه دارم  رو ميبينم. مسئله فرهنگ و تفکر (منتالیتی) خيلي عميق تر از اونيه كه من فكرشو ميكردم. يعني هرچي ادم واسه خودش ساختار فكري ميسازه هنوز اون ته چيزايي كه پدر يا مامان ادم در بچهگي ياد ادم داده يا ادم به عنوان الگوي زن بودن يا مرد بودن يا اصلا زندگي مشترك ازشون گرفته تو ادم ميمونه و تو زندگي يه جايي از پشت همه تحصيلات و شعور ادم سر درمياره..به خوب و بدش كار ندارم. وقتي طرف مقابل ادم كاملا از يك ريشه متفاوته اون مدلی که از زندگی مشترک داریم با هم فرق میکنه .. چون نقش هایی که پدر و مادر هامون در تمام اتفاق های ریز و درشت زندگی به عهده گرفتن با هم فرق میکنه . حالا من اگه بخام مثال خیلی خیلی ساده  بزنم میشه این که مثلا  مامان من هیچ وقت آرایشگاه نمی رفت که موهاشو درست کنه حتا تو عروسی ها هم روسری سرش بود!.. ته ماجرا یک بند و ابروی ساده بود که اون هم خیلی مختصر و مفید برگزار میشد . مامان همسر من کاملا متفاوت با این چیز ها  برخورد میکرده و اون ها از بچهگی براشون خیلی طبیعی بوده که مامان بره امروزبده  موهاشو سشوار کنن براش و ناخون هاشو لاک بزنن و بعد  برگرده خونه و این کار  رو هر از گاهی برا دل خودش میکرده  (وای نمیدونین من چقدر مامان ژان رو دوست دارم یک آدم ساده  و همیشه زیبا, خوشبو, تمیزه ) و حالا من که خیلی به زور میرم سلمونی موهام رو کوتاه کنم هراز گاهی  از ژان میشنوم که دوست داری بری آرایشگاه ؟ بعد میگم وا چرا؟ و طول میکشه تا بفهمیم خب من الان موهای اجق  وجقی ندارم یا پشمالو  نیستم و این فقط براش خیلی عادیه چون تصویر یک زن برای اون اون خانومه که  همین طوری پشه بره آرایشگاه  .. من هنوز در تمام این سالی که با هم هستیم با خودم میجنگم که برم موهام رو بدم برام  درست کنن و زورم میاد.. بعد تصویر اون زن ساده که مامانم باشه در ضمیر من هک شده ! میدونم این تفاوت ها بین همه دو نفر ها هست . مثلا بین یک شمالی و یک مشهدی ! اما ضریبش بین من و ژان عددی به اندازه تفاوت های کوچیک و بزرگ فرهنگ یا طرز تفکر بین شمال ایران با جنوب فرانسه است! البته عدد خیلی بزرگی نیست.. یا امیدوارم نباشه ! و من مدام دارم یاد میگیرم هر روز و هر روز.  یاد میگیرم خودم رو به روی یک طور جدید زندگی باز کنم. دوست داشتن و دوست داشته شدن رو از نو برای خودم تعریف کنم. 

و سر یک موضوع  کاملا متفاوت  با ژان برنامه ريختيم امسال كمتر بريم ايران. به زبان ديگر امسال نريم ايران. و کمی فضا بدیم به خانواده شاید  اون ها بیان ! و من كنجكاو بودم بدونم كه ميتونم يا نه!  به جاش میخواهیم بریم به مساافرت های ارزون تر از ایران در همین کشور های اطراف .. مثلا جمهوری چک که عکس هاش رو گذاشتم و یا در آینده نزدیک به کرواسی که خیلی کشور زیباییه ! 

خوشحالم چون شايد عيد خواهر هاي دوقلو بيان پيشمون و من دو تا ادم ١٧ ساله سوم دبيرستانو ببرم بيرون و  تمام شگفتي هاي يك دنياي جديد بهشون نشون بدم. تمام خوراكي هاي جديدو امتحان كنيم.. دوچرخه سواري كنيم .. تو خيالم حتي ميريم تو درياچه و شنا ميكنيم..تمام ازادي هاي و شگفتی های بي شرط دنيا رو تا ته تجربه ميكنيم.. ! فكرش هم از خوشي بهم سرگيجه ميده :) 

ميام تو واقعيت و ميگم اگه ويزا بگيرن و تازه اون موقع كه نميشه شنا كرد و حتما هوا سرده لباس گرم باید بیارن.. باد نميپيچه تو موهاشون و ... ولي بازز ذوق ميكنم از خيالش :)) با همه سرماي اينجا .

۱- صبح ها

سالهاست چيزي ننوشتم 

فكر ميكنم دليل اصلي اش اين باشه كه در كنار كاري كه پيدا كردم تمام وقتم مي دوام و در زمانهاي استراحت  خودم رو به ارومي از يه گوشه تماشا ميكنم. اضافه وزن سال گزشته رو كم كردم و دوباره خودم شدم..اين تغيير هايي كه در ٤ ماه گزشته در زندگيم صورت گرفته من رو ارام و ننويس كرده. البته واقعا هم وقت زيادي برام نميمونه. سر كار هم خيلي بعيده وقتي پيدا كنم راحت برا خودم بنویسم !!

رييسم سر كار درست پشت سر  من ميشينه و هر ساعت كه ميره يه سيگار بكشه اول مانيتور من و سابين همكارم و رو چك ميكنه. سابين يك دختر فرانسويه ۲۷ ساله است كه سه ماه قبل من اومد و دو ماه هم طول كشيد تا من احساساتم رو با حقيقت پيدا كردن دوست جديد سر و سامون بدم و يه راهي هم پيدا كنم كه با اون دوست بشم. با دوست شدن مون بازار جك ساختن از ادمهاي شركت هاي مختلف كه باهاشون كار ميكنيم گرم شده و پيش اومده از ته وجود با هم بخنديم .. من و سابين از اينكه مانيتورمون چك ميشه گاهي احساس كنترل شدن ميكنيم! ولي خب زياد هم مهم نيست.

صبح ها بين ٧تا ٨ از خواب پا ميشم صبحانه ميخوريم و با اسب سياهم ميرم افيس  معمولا يه رب بيس ديقه تو راهم و بين ٩تا ٩:٣٠ ميرسم افيس..در هفته هاي معمولي بين ٦تا ٧ از افيس ميام به سمت خونه اما در هفته هاي گذشته تا ٨:٣٠ يا ٩ هم موندم افيس. ميدوني فرقش با دوران دكترا يا پست داك من اينه كه در زمانهاي فشارزا هيچ استراحتي حتي ١٠ دقيقه در كار نيست و گاهي حتي ناهارم رو پشت ميز ميخورم چون در مجموع خيلي كُندٓم و بايد خيلي زور بزنم تا به كارايي كه ازم خواسته شده برسم. در يك فيد بك معمولي رييس گفت كه من زيادي دقيق و خيلي كند هستم و اون از من كاري حدودي و تقريبا درست ميخواد و لازم نيست من اين همه زور بزنم! من هرگز تصور نمیکردم این همه بتونم در یک روز کار کنم! لامصب گاهی مثل شب دراز امتحان میمونه.. 

واقعيت اين كه رييس خودش هم تا ٦ هفته خبر نداشت دقيقا چه كاري به من داده. مسئوليت من دقيقا اينه كه داده هايي كه از يكي از شركت هاي كوچيك نوپا كه تازه راه اندازي شده رو بردارم و پارامتر هايي كه ميخوايم در دراز مدت مشاهده كنيم و نشاندهنده عملكرد اون شركت از نظر تجاري هست رو محاسبه كنم و به صورت يك گزارش روزانه در بيارم. تا اينجا يكي بهم ياد داد چطور اينكارو بكنم و همه چي خوب. اما جاي خيلي بدش اين بود كه رييس نميدونست در ديتا بيسي كه به ما دادن چقدر داده غلط و غير قابل اعتماد هست. كسي كه كل سيستم رو طراحي كرد يك ادم غير قابل دسترسه كه هيچ دو تا از جدول ها يي كه ساخته با هم جور در نمياد. حالا من هي زور بزن سابين هي زور بزن.. بعد از ٦ هفته رييس با ديدن گزارش هاي ما قرمز شد و عصباني شد و رفت چند تا سيگار كشيد و گفت من خودم محاسباتو انجام ميدم :) و بله ديد كه ما چي كشيديم و خيلي هم با اين شركت دعوا كرد كه اين چه داده هاييه به ما داديد. خلاصه ما بهشون يك گزارش داديم و اونا هم از گزارش ما ناراضي بودن و ريسس هم گفت هميني كه هست بيشتر براتون كار نميكنيم و رفت تعطيلات:) 
منو سابين مونديم و پیامد ها و سؤال هایی که اون ها از ما داشتن.. من تنها ند  تا مکالمه تلفنی رو پشت سر گذاشتم و باور کنید هیچ کدومشون نفهمیدن من تازه وارم بسکه جدی گزاارشمون  ها مون وایسادم و زیربار نرفتم که کارمون غلطه  !
منی که همیشه به کارم شک داشتم!در برخورد با مشتری فرمولش اینه که حتا اگه اشتباه هم کنی باید سفت پای حرفت بایستی تا بهت ثابت کنن اشتباه کردی. حق داری شک داشته باشی اما اگه این رو بهشون نشون بدی به حرفت اعتماد نمیکنن ! و بد تر کار خودشون رو که متمان هستی درست نیست رو بهت قالب میکنن  .. دنیای خیلی جدی و سخت گیریه اینجا!

خلاصه بعد از اینکه رییس رفت تطیلات  كل تيم اون شركت هم پاشدن دسته جمعي اومدن با ما صحبت كنن ببينن اين چه گزارشيه و چرا اينقدر درامد شركتشون با اون چيزي كه خودشون فكر ميكردن فرق داره .. من و سابین و ۵ نفر از اون ها  سه ساعت بحث كرديم .. من کاملا جدی وخیلی محکم پای حرفمون ایستادم   (البته من مدام به گوشه و کنار  کارهای که کردیم  شک میکردم و هی باید از نو وسط حرفای اونها فکر میکردم ببینم  تا چه حدودی نتیجه ام درسته ..) من بهترين ساعت هاي كاريم رو در اون سه ساعت داشتم.فكر ميكنم اصلا من ساخته شدم براي صحبت كردن ! بحث تمام شد ما برنده و پيروز برگشتيم و اونها براي عذر خواهي مارو به شام در يك رستوران ژاپني دعوت كردند ، هووووررراا :) من از اون روز مدام به شغلي فكر ميكنم كه توش يك عالمه جلسه داشته باشم و هی برنده بشم.


بدون ويرايش در مطب دكتر  نوشتم  اومدم چك اپ دیابت. با تشکر از مادر بزرگ عزیز ! دیابت ندارم اما در مرحله ای هستم که باید جدی گرفته بشه وگرنه در آینده ممکنه  به دیابت تبدیل بشه .. و من رو راهی آزمایش های بیشتر کردن..