این هفته باید یک گزارش خلاصه ۴ صفحه ای بنویسم. نمیدونین که چقدر من از نوشتن خوشم نمیاد. توماس گفته که همون قبلی رو با ساختار جدید و خیلی خلاصه بنویس. من اصلن نمیخام
هنوز هیچ جایی رو ندارم که وقت رسیدن برم. دیشب خواب دیدم از فرودگاه در اومدم در شهر جدید و میخام برم خونه ولی خونه ای ندارم. هتل هم ندارم .. هستل هم ندارم. کلن خواب عجیبی بود .. با چمدون تو شهرجدیدی میچرخیدم.
با پسره هر روز حرف میزنیم .. راجه به همه چیز.. دوری.. سفر من ..خودمون. گذشته هامون. راجه به اینکه چی میشه.. چیکار کنیم.. گاهی من هی میخام حرف بزنم.. اون شوخی میکنه.. اما آخرش همشو گوش میده ..پسره با من حرف میزنه راجه به احساساتش، و حرف های منو میشنوه.
آخر همه اینکه باید کلی آدم این هفته ببینم. این هفته رو دوست ندارم. احساس پوچی و تهی بودن میکنم. کاش بتونم خوب جمش کنم.
آخر همه اینکه باید کلی آدم این هفته ببینم. این هفته رو دوست ندارم. احساس پوچی و تهی بودن میکنم. کاش بتونم خوب جمش کنم.
No comments:
Post a Comment