این اولین پرواز طولانی زندگی منه . الان ۶ ساعت و ۱۵ دقیقه است که توی هواپیما هستم. دیگه پیک کلافه گی و احساس زندانی بودن از سرم گذشته. وسطاش داشتم میترکیدم قشنگ. یه جایی حس میکردم من الان میخام پام رو بزارم زمین ولی اینا نمیزارن. خیلی حس زندانی و کلافگی داشتم.
با نهار شراب خوردم بلکه خوام ببره. خواب دیدم از پشت هواپیما آویزونم و فهمیدم که اگه بپرم میمیرم. بعد هواپیما رفت نزدیکه یک استخر و من پریدم تو آب های گرم و امن استخر سبز. بدش هم به طور سختی از خب پا شدم چون فشار خیلی پایین بود و من از سر درد داشتم میمردم.
یک عالمه آب و آب پرتقال خوردم و بهترم.
هنوز ۲ ساعت و ۳ دقیقه مونده.
اولین احساسی که نسبت به کل ماجرا دارم اینه که انگار هوشیاریم نسبت به اطرافم خیلی بیشتر شده. چون همه به طور واضح انگلیسی حرف میزنن و من همه چیز های اطرافم رو بدون فشار مغزی میفهمم.
تازه فهمیدم که تو آلمان به طورضمنی پذیرفتم که زور بزنم تا بفهمم یا نفهمم. این چیزی بود ک اونقدر ادت داشتم ک متوجهش نمیشدم. دیدی وقتی یک چیزی رو نمیفهمی به طور نا خود آگاه احساس خنگی میکنی. میگی خوب طول میکشه زبان آلمانی رو یاد بگیرم . اما تو ۱۰۰ تا موقعت که هر روز با پدیده آلمانی حرف زدن مواجه میشی شاید تو ۶۰ تاش کلن احساس نفهمیدن کنی و تو ۴۰ تاش زور بزنی. بعد هم به نظرت خوب همینه دیگه . دری یاد میگیری.. طول میکشه. اینکه تو قطار واتوبوس و راه هر روزه هیچی از مکالمه آدم ها نمیفهمی و گفتگو های سریع و محاوره ای دوستان آلمانی رو نمیتونی دنبال کنی بماند.
اما از لحظه ای که وارد پرواز فیل شدم انگار جهان رو میشنوم. یعنی دریافت شنیداری ام به طرزناگهانی زیاد شده. بیشتر مکالمه های آدم ها رو میفهمم . کنار من یک خانواده امریکایی نشستند که ۲ تا دختر کوچیک دارند. من از اولش تا الان محو صحبت های این بچه ها هستم. خیلی ناز و قابل فهم و سلیس انگلیسی حرف میزنند.
هیجان دیگه اینکه این هواپیما در ارتفاع ۱۰ هزار متری و با سرعت ۸۰۰ کیلو متر بر ساعت پرواز میکنه
شاید همه پرواز ها همین اما چون این مانیتور داره میکنه اینو تو چشمون همش توجه من جلب شده. تازه خیلی هم احساس زندانی بودن و دست از دنیا کوتاه بودن میکنم این بالا. ولی هیچ متوجه بودین کلا علم این همه پیشرفت کرده و بشر تو آسمون با این سرعت و این ارتفاع پرواز میکنه. حیرت انگیزه. تو حد درک من از علم کشتی پذیرفته شده. مثلا اگه با کشتی این اقیانوس آتلانتیک رو تی میکردیم ۴ -۵ روز طول میکشید. منطقیه.
ول کن . الان ۷ ساعته با هیچ کی حرف نزدم کمی میل به صحبتم زیاد شده . علاقه هم دارم صحبت علمی بکنم.
خوبه یکم دانستنی هام رو از جهان زیاد کنم.
همینا دیگه.
تا الان هی فک میکردم بعد رسیدن خودم رو تو شلوغی گم میکنم و هی افکار و احساساتم در اثر حجم زیاد داده تو مغزم تلنبار میشه. اما الان که دارم مینویسم به نظرم میاد این نوشتن باعث میشه خودم رو از جای شما و تاتا در برلین ببینم و درک کنم اطرافم چه اتفاقی داره میفته.
دیگه همین. خبر خوش اینکه الان از پرواز ۸ و نیم ساعته فرانکفورت- فیل فقط ۱و نیم ساعت مونده
آخره میگم کلا چقدر طول کشید که برسم.
الان این خدمه مهربان اومد و یک دستمال خیس و گرم داد که دست های خشک و سردمون رو باهاش گرم و خیس کنیم و خوش بو بشیم و احساس کنیم که آدم های با کلاسی هستیم. دیگه خسته شدم از نوشتن.
پیوست ۱ :خیلی مهم.. الان آقای این خانواده امریکایی با ن حرف زد و ازم به فارسی پرسید که این نرم افزار چیه که باهاش تایپ میکنم. به قیافه آقاهه میومد ها .. ولی خانومش تایی بود.. )
پیوست ۲ :فیل همون فیلادلفیا چون خیلی طولانیه
خوب فعلا خدافس
your first big experience: you can totally undrestand the languege and the people. that's perfect Tata. ma hanooz inja dar otobus, ghatar va gheyre ehsase mongoli mikonim!
ReplyDelete