هوورا بالاخره من این ماشین ظرفشویی رو لانچ کردم!!! ۲-۳ هفتس ظرفها توشه..
من یه توانایی دارم در تولید کردن کپک. هرچی بگین من کپکشو درس کردم.. من شخصا با کپک چایی کیسهیی خیلی حال میکنم..
نمیدونم چرا این ماشین ظرف شوری تو آفیس ما هیچ کپکی نمیبنده! خود ماشینو میگم هااا ( میشه با لهجه ترکی بخونین؟ دلم تنگ شده برا زنجان..) گفتم زنجان یادم اومد. دیروز من اینجا یه زنجانی دیدم! آلمانیهای اینجا از جاهای مختلفین. هیچ کی مال "برلین" نیس. دیروز یکی از بچههای موسسه گفت من مال برلینم، ننه بابام هم اینجایین! این آدم در مقیاس من میشه" زنجانی"! بعدش من هی سعی کردم تجسم کنم چه خصوصیاتی داره (از رو خصوصیات زنجانی ها).
راستی دیشب نشستم یکی از شیر آیتمهای فاطمه که راجع به سریال بینی بود خوندم از سر تا ته! تا اینکه بالاخره یه سریال خوب توش پیدا کردم و نشستم ۲ قسمتشو دیدم.. آخه لاست هفته دیگه تموم میشه. این جدیده اسمش زنان خانه داره افسردس. یعنی جدید که نیس ، من تازه شروع کردمش. ولی خووبه.
یکم هم سریال آفیس رو دیدم.. اما طنزش سرده.. مثل طنز مهران غفوریان میمونه.
این سریالها به من احساس خانواده میده.. چیزی که اینجا ندارم. با آدم هاش دوست میشم. هر روز میبینمشون و بهشون عادت میکنم. اصلا آدمی نیاز به یک سری چیزا داره که ازشون عادت بسازه. یه چیزایی که هر روز باشن. تموم نشن.
نتیجه حرفای امروز ما اینه: من از نشستن ظرفها و کپک تولید کردن یک عادت ساختم.
پ: این جمله آخرو رو واسه نرگس گفتم که هی تشویقم میکنه به ربط دادن سر نوشته هام به تهش. هرچند گاهی واقعا هیچ ربطی نداره سرو ته حرفهام به هم!!!
No comments:
Post a Comment