مریم داره میره.. یه حس یواشی دارم. یجوری .. کاش منم تو کیفش جا میشدم. یجوری من هم میرفتم دیگه.. یجور یواشکی.. حس پرواز دارم همراش.. مریم یه بغل از طرف من ببر تهران به هوا و زمین بده.. تهران رو ببوس.. تهران رو بغل کن.. سلام برسون. بگو بچت دلش یه ذره شده برات.. میاد .. زود میاد.
کاش منم فردا میرفتم یکم خرید.. از اون خریدهای مریمی..
هه هه به خدا خوبم. اینا رو که مینویسم دارم میخندم. اصلا غصه یی نیستم. شادم برا مریم.. شادم..آره خوب.. یکم هم حسودم. ولی عیبی که نداره ها؟؟ !
سمانه اینا امروز باغ بودن، میگفت تازه خوب شده، از اون سرمای زمستون در اومده. من گفتم اون باغ مال منه؟ هی نگرانشم؟ گاهی یهو یادم میافته یه چند تا از درختا هرس میخوان. کود لازمه.. یه وقتایی باید برم علفاشو بکنم.. اون باغه یه جای خوبیه..
مشکل اینه که یادم میره باغ دارم، زور میزنم که یادم بمونه به این ۲ تا گلدون زبون بسته آب بدم.. اونوقت میخوام اون همه درخت رو .... نگرانم که فراموش کنم.. من از عهده این همه درخت زنده بر نمیام. هر کدومشون اندازه یه بچه ترو خشک کردن لازم دارن.. ولی من صاحاب باغم. وقتایی که غذای سلف بده، میرم تو باغ، بابای سمانه واسم کباب میذاره .. به به..
خوب، باشه، سمان با تو قسمتش میکنم باغمو، تو ازش نگهداری کن. من سالی ۲ بار میرم بغلش میکنم. حساابی بغلش میکنم.. از همون بغلهای تهران..
بگذریم. برگردیم اینجا..
p.s. سمانه، ببخشید.. من خیلی آش دوست دارم. اما باسن آش پختن ندارم. حالا حتما یه جایزهی میدم.. حتما
No comments:
Post a Comment