Friday, May 14, 2010

Fathers Day, 13 May

دیروز رو کلا با سوفیا و دوستاش گذروندم. دوست پسرش یه پسر بچس که تصادفا ۲ متر قدشه!! یعنی‌ از اون بچه‌هایی‌ که برای همهچی یه ترنومنت ترتیب میدن و خودشونو میکشن که برنده بشن.. تو غذا خوردن، تو راه رفتن، تو حرف زدن.. آخر طنز بود. یه بازی‌های مخصوصی با سوفیا داشت.. خدا بود.. پشت در تراس، آشپز خونه.. نگه میدشت و حاضر نبود به هیچ قیمتی درو باز کنه مگه اینکه اسم رمز اونجا رو سوفیا بگه.. اسم رمز هم این بود که سوفیا اعتراف کنه بهترین و جذاب‌ترین فیلمی که تو عمرش دیده سین سیتی بوده!!!! یا یخدون رو میز که "خیلی‌ زشت بود" زیبا‌ترین یخدونه که دیده. من فکر می‌کنم سوفیا تا کجا میتونه این آدم رو با این حجم بازی یا بچه بازی تحمل کنه..هی‌ ما ازش میپرسیدیم چجوری باهاش زندگی‌ میکنی‌..

یجایی این پسره (تامی) پرسید که تو ایران مامان باباتون می‌دونن دوست پسر دارین و این حرفا.. منم یکم توضیح دادم که سیستم سنتی‌ خانواده‌ها و مدرنیته جوونا یه جوری ادغام شده و این ۲ تا فرهنگ دارن با هم زندگی‌ می‌کنن. بد اون گفت یعنی‌ چی‌ سنتی‌؟ یعنی‌ اول عروسی‌ می‌کنین بعد همو می‌بوسین؟ و من جواب دادم که قانونش اینه! باید قیافه طرف رو میدیدین.. یه چند ثانیه پلک نمی‌زد ، یه بهتی داشت مثلا گفته باشی‌ بهش تو کشور ما خرگوشا پرواز می‌کنن!!... خووب بوود.

من هردو شونو دوست داشتم، هم تامی هم سوفیا.. مهربونی واقعی‌ بود.اینجا آدم‌ها اینجوری صمیمی‌ نمیشن..حتا بقیه آدم‌های جمع همچنان صامت بودن..سیستم پزیراییشونم درست مثل ما بود.. هی‌ آوردن ما خردیم.. هی‌ .. هی‌..اول ساندویچ.. بعدش کیک با قهوه..بعد شام باربیکیو.. داشت از تو چشام جوجه کباب میزد بیرون..که سوفیا بستنی آورد..خیلی‌ خوب بود..

هه هه من همچنان خوبی‌ رو با غذا در پیوند میدونم.

No comments:

Post a Comment