Tuesday, March 2, 2010

امروز منو گول زد، صبح که پا شدم ساعت ۷:۴۰ بود خواستم بخوابم که یهو صدام کرد گفت ببین چقدر آسمون آبیه.. حیف نیس بگیری بخوابی.. بد دیدم راس میگه.. آسمون اینقد آبی‌ کم گیر میاد.. پا شدم دوش گرفتم.. لباس پوشیدم.. وسط صبحانه بیرون رو که نگاه کردم دیدم هم چین ابر گرفته که سفیده سفیده..یعنی‌ من بودم که دلم همون نیم ساعت خواب اضافی رو خواست و یهو طلبکار شدم..

چرا سر صبح میوه خوردم؟ سوال خوبیه.. چون فک کردم خوابم میپره.. چی‌ شد؟ شکم درد شدم..

یه مشکله دیگه هم هست..

برنامه من یه رفتار عجیبی‌ از خودش نشون میده، با تغییر شرایط اولیه، یهو یه رفتار خیلی‌ شدید اعتراض آمیز میکنه و تمام توابع از حالت خوش رفتار خارج میشن!
(استادم اصرار کرد که حتما شرایط رو عوض کنم و ببینم که تغییری به وجود نمیاد !)

یهچیزی خواستم بگم..

خدا نکنه آدم مهم بشه.. دیروز رفته بودم خرید.. دم حساب کردن مامان اینا زنگ زدن.. گفتم میرم خونه خودم بهتون زنگ میزنم.. خاله اینا هم خونه ما بودن.. وقتی‌ زنگ زدم ازم پرسیدن خوب کجا بودی که نمیتونستی حرف بزنی‌ .. منم گفتم سوپر مارکت .. بد اینجوری شد که هرکی‌ گوشی رو بر میدشت حالمو بپرسه میپرسید رفتی‌ خرید؟ چی‌ خریدی..منم فک کنم حد اقل ۷-۸ بار تکرار کردم یخچال خالی شد.. هیچی‌ نون و تخم مرغ و پنیر.. وسطش فک کردم یعنی‌ واقعا اینقد مهم شدم که تا سوپر مارکت که میرم باید برا همه توضیح بدم..

چیز دیگه‌یی هم می‌خواستم بگم.. در ۵ ماه گذشته فهمیدم که میتونم هروقت که بخوام بخوابم، اینجوری که وسط فکرام یهو استپ میکردم و دیگه هیچ فکری نمیکردم.. کم کم یه سری تصویر‌های غیر منطقی‌ جلو چشمم شکل می‌گرفت و من می‌فهمیدم که دارم میخوابم.. از وقتی‌ لاست می‌بینم دیگه نمیتونم هیچ جوری جلو فک کردنمو بگیرم.. نه اینکه به سریال فک کنم یا شخصیتاش بیان جلو چشمم.. جلو فکر فارسی مو که میگیرم یهو نمیدونم چجوری شروع میکنه انگلیسی فک کردن.. نمیتونم جمش کنم.. خیلی‌ بده..تازه داشتم فک می‌کردم یه توانایی پیدا کردم.. به سمانه حسودیم می‌شه.. و همینطور به عمه ام، هردوشون هروقت دراز بکشن چند ثانیه بعدش خواب شون میبره.

1 comment: