Thursday, May 27, 2010

روز خوب من

امروز رو از صبح تعریف می‌کنم. با همه جزئیات.. قبلش باید یه چیزی بگم.. هدا صدامو میشنوی؟ خیلی‌ ازت بی‌ خبرم. دختر یه عالمه دلم برات تنگ شده. همین روزا ازت یه خبر حسابی‌ میگیرم.

صبح که پا شدم ابری بود. حل تمرین داشتم، دیروز ران برنامم جواب نداد و کلا احساس خوبی‌ نداشتم نسبت به این مساله. یه عالمه هم خواب عجیب دیده بودم که در این مقال نمی‌گنجد. با سمان سر صبح چت کردم بهم دل گرمی داد. بعدشم واسه اینکه امروز ابریه و قرار نبود با دوچرخه برم یه دامن شیکان پوشیدم با کتم. رفتم سر کلاس. خوب پیش رفت فقط دهنم کفّ کرد بسکه حرف زدم. اتفاق‌های خوب امروز از بعد کلاس شروع شد..

اول همه فوکر اومد و منو برای بازی با بچه هاش و صرف پیتزا به خونشون دعوت کرد. یه پسر ۳ ساله داره که من عاشقشم.. یه دختر ۸-۹ ماهه هم داره که اون فعلا وارد بازی ما نیست.

بعدش با نرگس رفتم ناهار. بعد ناهار یکی‌ از دوستایی که تازه ماشین دار شده بود بسیار مرام گذاشت و مارو به مغازه لوازم منزل فروشی برد. من یک صندلی‌ بسیار نرم و یک میز کوچک! به همراه ۲ تا صندلی‌ هیجان انگیز خیلی‌ ارزون خریدم، دوستمون به زحمت همه خرید هارو تو ماشینش که ۳ تا صندلی‌ مخصوص بچه عقبش رو کامل پر کرده بود ( آخه ۳ تا بچه قد و نیم قد داره) جا داد و من رو رسوند خونه. هورا اتاق من از لختی در اومد.. مدتها بود تصمیم داشتم یه چیزایی‌ بگیرم.. مخصوصاً صندلی‌..ولی‌ آدم ماشین دار پیدا نمی‌شد.

بعدش به مطب دکتر پوست رفتم. خیلی‌ مهربون بود. اولین بار بود که میدیدم یک دکتر پوست به صورت کاملا اصولی قبل هر گونه تجویزی گفت بهتره یه آزمایش بگیریم ببینیم هورمون‌های شما در چه سطحیه!همون جا تو مطب دکتر پوست ازم آزمایش گرفتن!.. یک ژل هیجان انگیز ۴۴یورو یی برامون تجویز کرد. در راه برگشت من همچنان به خرید کردن ادامه دادم. فکر می‌کنم خوش تیپی‌ امروزم مطابق سلیقه آقایون ۵۰ ساله بود چون یکیشون اومد و بهم بسیار تبریک گفت که اینقدر خوشتیپم و اینا (البته به آلمانی‌) .. بقیه آقایون میان سال هم در اتوبوس و قطار و مرکز خرید و.. هی‌ بهم لبخند زدن و هی‌ لبخند زدن تماشا کردن.. و ما بسی‌ خجل شدیم.. یه آقای جوون خوشتیپ خالکوبی رو پا هم از اتوبوس پیاده شد بعد چند لحظه دید نمی‌تونه سلام نکنه! من بسیار احساس خوشتیپی کردم باز.. آخه یارو بعد یه مشاهده دقیق این تصمیمو گرفت! ولی‌ خوب مساله زیاد طول نکشید.. چون آقای خالکوبی راشو کشید رفت. چون جواب شو ندادم.. گاهی‌ با وجود خوشتیپی بهتره یکم جدی بود.

من یه نظریه می‌خوام بدم. کلا دامن مشکی‌ کوتاه به همراه چکمه و جوراب رنگ پا هیجان انگیزه. آخرش ما بستنی خریدیم و اومدیم خونه، لم دادیم رو صندلی نرم صورتی‌ مون، به خوبی‌‌های امروز فکر کردیم و هی‌ نوشتیم..

امروز کلا آفیس نرفتم. الان هم می‌خوام بشینم یه چیز خوشمزه کوچکی بخورم آخه دارم از گشنگی ضعف میرم. نمیدونین یه جوری گشنم می‌شه انگار اگه بهم غذا نرسه همین الان می‌میرم. فکر کنم به خاطره ورزشه..سمان یادته وقتی‌ می‌رفتیم تکواندو من همینجوری گشنم میشد..

خوب به زودی عکسی از خرید‌های امروزم میگذرم در این وبلاگ. فعلاً.

1 comment:

  1. سلام دخترم
    کجایی تو؟؟همش که نیستی آخه... اصلا آنلاین نمی بینمت..
    دلم میخواد اینجا بودی...کاملا یه جای گنده رو احساس می کنم که خالیه (دقت کردی که گنده اس جات D:)
    یه وقتی آنلاین باش بچتیم کلی
    >D:<

    ReplyDelete