



مکرمه قنبری سال 1307 درروستای دریکنده استان مازندران به دنیا آمد. جوشش درونی او برای خلق تصاویر از همان زمان کودکی به صورت بازی با گل و خاک خود را آشکار می ساخت اما او تا سن 67 سالگی برای بیان احساسات خود از طریق نقاشی فعالیتی نکرد. میل هنری او از طریق دیگر کارهای هنری به ویژه آرایش عروس های دهکده بروز می یافت.
رو آوردن مکرمه به نقاشی از بیماری گاو مورد علاقه اش آغاز شد. او گاو محبوبی داشت که برای چراندن آن مجبور بود روزانه مسافت طولانی ای را بپیماید. پس از چندی مکرمه بیمار شد و فرزندانش که نگران سلامتی مادر بودند بدون اطلاع قبلی او حیوان را فروختند. پس از آن زمان مکرمه بسیار غمگین شد و برای غلبه بر احساساتش به نقاشی پناه برد. او که حتی قادر به خواندن و نوشتن نبود، بدون هیچ گونه آموزش رسمی دست به خلق تصاویری فوق العاده زد
اولین کارش را که پرتره ای از یک گاو بود، با گل و خاک روی سنگ نقاشی کرد. سپس تمام دیوارهای خانه، درها، کدوهای حلوایی و هر آنچه را می توانست به عنوان بوم نقاشی عمل کند، انباشته از طرح و رنگ کرد تا اینکه یکی از پسرانش در یکی از سفرهای ماهانه برای ملاقات مادر، برایش رنگ و کاغذ خرید.
اکنون تمام خانه اش مملو از نقاشی هایی است که هر کدام راوی داستان تلخ و شیرین زندگی او به ویژه ماجرای ازدواجش به شمار می آیند. مکرمه همیشه به اینکه که چرا او را مجبور کردند در سن پایین همسر چهارم مردی میانسال شود، اعتراض می کرد.
مکرمه در مصاحبه ای که با هالی، فیلمساز امریکایی انجام داد، درباره زندگی اش چنین گفت: «به مدت چهار سال تنها شب ها نقاشی می کردم و هر گاه میهمان ناخوانده ای سر می رسید به سرعت همه وسایلم را پنهان می کردم. زیرا ذهنیت آنها چنین بود که کاغذ و رنگ و قلم به چه درد یک کشاورز می خورد؟ من همیهش کاری برای انجام دادن دارم. در خانه هم کار می کنم، هم نقاشی. هیچ گاه بیکار و بیهوده زندگی نکردم. حتی مانند سایر خانم ها، عادتی به خواب ظهر ندارم.»
نخستین نمایشگاه مکرمه در سال 1374 در گالری سیحون برپا شد و پس از آن هر ساله نمایشگاه هایی را در همان گالری برگزار می کرد. همچنین در سال 1384 نمایشگاهی از آثارش در لس آنجلس برپا شد.
قنبری در سال 2001 میلادی برای برپایی نمایشگاه از آثارش به سوئد رفت و همان سال به عنوان زن سال سوئد برگزیده شد.
کارشناسان هنر اروپای آثار قنبری را با نقاشی های شاگال مقایسه می کنند.
بانو مکرمه قنبری دوم آبان ماه 1384 از دنیا رفت.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
وقتی زندگی این خانوم رو خوندم یه غمی حس کردم تو دلم. برای همه کسایی که رویاهاشون آخرین چیز مهم زندگیشونه. برای کسایی مثل مامانم، مامان بزرگم.. مثل همه زنهایی که تمام زندگیشونو تو یه شهر کوچیک و به خانه داری به عنوان یک "شغل" پردختند..
برای همه مردایی که تمام زندگیشون رو کار کارند به قیمت کم.. وسط کارگریشون به اینکه رویایی مثل نقاشی یا موسیقی دارند !!..
برای کسایی که محکوم تصمیم خانوادههاشون برای آینده شدن. یا اونایی که دنبال بر آورده کردن رویاهای مادر پدرشون همه عمرشون رو گذروندند و همیشه ته وجودشون یه حس دفن شده داشتند.
تهش برای خودم دلم گرفت که یک رؤیای دفن شده دارم ته وجودم. نکنه منم بعد از دست دادن یه موجود عزیز برم سراغش.. نکنه این همه زمان بگذره..
نقاشی هاش کاملا بر مبنای تخیلشه و هیچ تحصیلی نیست توش. واسه من اینجاش جالبه که شبیه هموناییه که ما تو بچگیمون بدون هیچ تخصصی از رو غریزه میکشیدیم.
نقل از یک ایمیل که هدا فرستاد. عکسها از وب سایت خانوم مکرّمه
(چه خوب که سایت داره)
No comments:
Post a Comment