Monday, June 21, 2010

یوری کنشت










من اصلا اینهمه لوس نبودم تا یه بچه میبینم قربون صدقه برم.. البته همیشه میونم خوب بوده با بچه‌ها ، اما ببین این بچه چیه.. من هر لحظه که یادش می‌افتم یهو میگم واای قربونش برم.. چند ثانیه به همین وضع می‌گذره تا به خودم بیام ول کنم.

سنتا گفت من اولین عشق یوری هستم، احساس می‌کنم مفتخر شدم کلا.

یعنی‌ همون لحظه که به دوربین زل زد فقط تونستم نگهش دارم. بعدش دیگه پرید رفت. وقتایی که با یوری میگذرونم انگار میرم یک جای دیگه دنیا و کلا قوانین کاملا فرق داره. مثلا میرم در ابعاد اتمی‌ یا فضای بین ستاره یی. یجا که حالیم نیست چجوری ۴ ساعت گذشت وقت رفتن شد..


No comments:

Post a Comment