Saturday, June 19, 2010

چقد آرومم امروز.

من آدم حسودی نبودم هرگز. یعنی‌ هیچ وقت دلیلی‌ برای حسادت نبود. گاهی‌ به دختری حسادت میکردم که کسی‌ که دوستش دارم بهش توجه میکنه.. ولی‌ در مجموع آدم حسودی نبودم.

من این اواخر دارم حسادت رو به یه دلیل احمقانه تجربه می‌کنم. تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که رو داشته‌های خودم تمرکز کنم. ولی‌ خیلی‌ احمقانه به یکی‌ حساس شدم و بهش حسودیم می‌شه، گیرم که من خوشگل تر یا با هوش تر یا عاقل ترم. گیرم که من بیشتر میفهمم. چی‌ در این آدم هست که من این همه باهاش رقابت می‌کنم؟

امروز خواندن امیر ارسلان نامدر رو شروع کردم.. دیشب بادبادک باز تموم شد.. چه کتابی بود. من برای همه نگاه‌های از سرّ بالا نشینی به افغان‌های مقیم تهران کردم احساس شرم کردم. احساس غم و شرم.

مرسی‌ از نرگس به خاطر کتاب امیر ارسلان. امروز تمام روز باهاش بحث کردم. باید این خستگی روحمو یه جایی‌ می‌ گذاشتم. البته فک کنم بحث کردن برا اون همیشه خوبه. عذاب وجدان ندارم

یه چند تا جمله قصار از امیر ارسلان نامدار براتون از این به بعد مینویسم روحتون شاد شه. خیلی‌ مفرحه.

No comments:

Post a Comment