از اون روزهای گرم شرجی وسط تابستون شماله اینجا. آدم سر درده و خیسه و چسبونکیه تنش و هیچ کاری نمیکنه رسما.
یه غری دارم که هی میخواستم اینجا بزنمش. من شبها راحت نمیخابم. اینجا هوا خیلی دیر غروب میشه، یعنی ساعت ۱۰:۱۵ شب کماکام روشنایی هست. صبح هم از ۴:۵۰ آفتاب میزنه. من یه دفعه ساعت ۵ صبح پا شدم از شدت اینکه روز بود ترسیدم، فک کردم الکی میگه یا ساعت اشتباهه.. یعنی به اندازه ۱۰ صبح روز بود هوا..
از اون موقع که فهمیدم دیگه صبح خواب راحت ندارم هی نور میزنه بیدارم میکنه، یعنی همش نور هست.. همش من خواب راحت نمیکنم.. شب هم که تا هوا روشنه آدم احساس غروب داره. مثلا من ۱۰:۳۰ شب حس میکنم آخی تازه الان سر شبه.. تا بخوابم میشه یک.. صبح هم که..
پرده؟ پرده هام نازکن.. کلفتش بود ۶۰ یورو زورم اومد. دوست ندارم. آخرین راهی که تو ذهنمه چشم بنده. ببینم جواب میده یا نه..
این هم کار بزرگ ما بسیار اهل نماز روزه هست. هوا که شرجی شده ساعتی ۳ بار درمیاد از اتاقش میگه من خیلی گرممه. منم به رو خودم نمیارم که گرممه. بعدش میره دوباره میاد میگه خیلی گرمه ، نمیشه کار کرد اصلا..دیروز میگفت میخوام برم شلوارک بخرم. من یهو چشام در اومد که برو بخر، این که گفتن نداره.. ولی چیزی نگفتم.. بعدش گفت اگه دوستم بفهمن من با شلوارک اومدم دانشگاه بهم میخندن.. تو دلم گفتم حق دارن .. بعدش گفتم به من مربوط نیس، یه مساله شخصیه.. بعدش فکر کردم حتما براش خیلی سخته با این همه آدم لخت تو خیابون کنار بیاد. آدمهای اینجا زنّ و مرد کلا کندن لباساشونو. یعنی آدم اگه مذهبی باشه چی میشه؟ اینهمه خانومهای خوشتیپ بدون لباس ببینه.
اصلا به من چه.
من یه تئوری براش دارم. این هم کار ما سرباز گم نام امام زمانه . یعنی گاهی جدی فک میکنم خییلی آدم مشکوکیه.. حتما یه روابطی چیزی با بقیه سربازهای گمنام داره..
خوب گرمای هوا و خفگی و عدم سوژه با آدم این کارو میکنه.
No comments:
Post a Comment