هنوز هستی؟ یه گوشیی واسه خودت مثل عنکبوت تار تنیدی؟ آره دلم لرزیده. امشب که بهم گفت تو مردها رو نمیشناسی یهو فک کردم نکنه تو یه جایی تو قلبت هنوز منو شاد نگه داشتی..
من حتا یک ثانیه هم پشیمون نیستم.. اگه همچی بی نقص بود من اون کارها رو با خودم نمیکردم. اون همه اذیت نمیشدم..تو از یه جایی به بعد نبودی.. بده که زلزله میاد.. بد تر اینه که پس لرزه داره. یه موجی اومد تورو با خودش برد.. یه عالمه موج دیگه میان هی تیکه پارههای لباساتو میارن برام. من اما غمام از جنس از دست دادن تو نیست..
عکس هارو نگاه میکردم. چقد رنگی بودند. هنوز که بهشون نگاه میکنم پرت میشم با کله تو احساساتی که اونجا داشتم. احساس اینکه "من" دیگه "ما" شدم..شاید صبر من کم بود.. شاید شهامت تو کم بود. چقد حرف نزده مونده بود برام. چقد تو هیچ وقت نشنیدی.
کاش امشب زرک بهم نمیگفت که من بیفکرم. کاش نمیگفت که من نباید ازش اینجا بنویسم شاید تو بخونی و اذیت شیٔ.. کاش اصلا به من این تهمت رو نمیزد که مراقب احساس تو نبودم. نگران حال تو نبودم. کاش میدونست تمام زندگیم این بود که تنهات نذارم.
گاهی باید بشینم بنویسم که تموم شیٔ.. گاهی باید بشینم ته دلم رو عق بزنم.ته چیزایی که مونده و گند اومده. گلایههای کهنه یی که از بس تکرارشون کردم حال منو به هم میزنند و..غرور تو.. غرور تو.. غرور تو
شاید من به اندازه کافی خودم رو دوست نداشتم.. شاید وقتی پارسال همین موقعها وقتی منو گذاشتی تو حاشیه زندگیت و تو سختترین لحظهها تنهام گذاشتی باید بهت میگفتم که برای من بسه نا دیده گرفته شدن از طرف تو.
من همیشه به طور مذبوحانه یی تحمل کردم..
هیس.. شبه.. وقت خابیدنه.. از ته قلبم یه زمزمه یی میاد ..
"خوشحالم که تمام شد."
No comments:
Post a Comment