1- راجع به مهمون داری بنویسم؟ دختر عموم یه مثلی داشت که میگفت: میهمان گرچه عزیزست ولی همچون نفس چون درون آید و بیرون نرود خفقان میاید! اینو گفتم برای همه عزیزانی که مهمونهای طولانی مدت عزیز دارند ولی نمیدونند چرا از روز ۴ رم به بد عصبانی از خواب بیدار میشند. 2- این فیس بوک هم چیز خوبیه ها.. از دیروز تا حالا دقیقا ۶۰ تا تبریک تولد گرفتم یک لیوان پر از شکلات و بادکنک و نسکافه و عکس برگردون و قلب پلاستیکی از طرف یوری هدیه گرفتم. پسر کوچولویی که عکسشو گذشته بودم.ای جانم. تصور کن رفته دونه دونه اسباب بازیها شو آورده و از توش اونا رو برا من ریخته تو لیوان. مرده اون قلب پلاستیکیه بودم. دیروز یه گلدون حسن یوسف هم هدیه گرفتم. خیلی تولد واقعی بود. آخرین کادو مال ۱۲ شب زیر بالشتم بود. دستم رو عادت ندارم ببرم زیر بالش اول خواب. اون فک میکرد خودش چون این طوری میخوابه کادو رو اونجا قایم کرده بود. هی دراز کشیدم .. هی با اینترنت ور رفت.. منم کادو مو کشف نکردم. آخرش منو چرخوند و دستمو کرد زیر بالش تا کشف کنم.. خوبیش اینجا بود که فک کردم کنترل تلویزیونه زیر بالش رفتم غر بزنم این چیه تو تخت که یهو قرمزی بند ساعت رو دیدم تو اون نور کم.. عزیزم. چقد خوشحال شدم. چقد ساعت میخواستم... البته که کار خلاقانه یی نبود. منم اگه روزی ۳ بار غر میشنیدم که ساعت ندارم ساعت میخوام. ساعت ساعت میرفتم واسش ساعت میخردیم.. ولی برای من خیلی خوشحال کننده بود چون که یک چیزی در گوشه مغزم آروم گرفته از وقتی ساعت دار شدم.. هوریا.. 3- دیشب وست افکارم یهو سقوط کردم.. چرا گاهی بغض آدم یبوست میگیره؟ یعنی هی زور میزنی اشکت در نمیاد ولی از شدت فشار داری میترکی . یبوست .. عین دس شویی بود احساسش. ادمیزاد باید بتواند تنهایی خودش را در همه دورههای زندگی باز شناسی کند و حتا اگه دوره زندگیش خیلی شاد و رمز آمیز ( triki) بود و خیلی خوشحال فک کرد که تنهاییش تموم شده، برود جلوی آینه و یاد خودش بیاورد که تنهایی دیر یا زود با همه ابهت و جلالش برمیگردد. امروز صبح با آرامش یک زن ۲۶ ساله بیدار شدم لباس هامو جمع کردم و ریختم تو ساکم که برگردونمشون به یک در اتاق خودم که توش پوست انداختم. یک کم ترس و یکم غم داشتم. فک کردم از تمیز کردن خونه شروع میکنم. با عشق صداش نکردم. خواب جزعی از هویتشه. میخوابه جهان هم میخوابه باهاش. جم کردم.. فک کردم یکم تنهایی کنیم.
Wednesday, August 18, 2010
Wednesday morning
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
نگران کامپیوترم هستم. حرکات ریقویی از خودش نشون میده. این جوری نبود هیچ وقت. این سگی که تو این خونه هست آدم رو عاشق خودش میکنه بسکه میفهمه !...
-
سلام من برگشتم، هنوز شادم، هنوز پوست تنم از خوشی پره، هنوز سردرد خلأ نیومده سراغم، من وارد مرحلهٔ جدیدی شدم که وقتی آدمها برای بار دوم به...
-
امروز منو گول زد، صبح که پا شدم ساعت ۷:۴۰ بود خواستم بخوابم که یهو صدام کرد گفت ببین چقدر آسمون آبیه.. حیف نیس بگیری بخوابی.. بد دیدم راس می...
No comments:
Post a Comment